Forwarded from مبلغان بدون مرز
#خاطرات_بین_المللی #استرالیا
@IntMob
با دوست بحرینیام درباره محرم صحبت میکردیم. پرسیدم: اعراب در این شهر مجلس عزا دارند؟ جواب داد: هست ولی من سالهاست که به خاطر بچههایم نمیروم. برایشان بدآموزی دارد. وقتی شیخ صحبت می کند زنها با هم حرف میزنند، بچهها با گوشی وتبلت بازی میکنند و موقعی که سفره نذری پهن میشود مثل سفره مهمانی با هم شوخی و خنده میکنند! من چطور به بچههایم بگویم آمدهایم مجلس عزایی که سیده فاطمه دارد گوشهاش میگرید؟!!😔
یادم افتاد به کودکیام!
هنوز هوا تاریک بود که مامان و بابا بدون سر و صدا آرام از خانه بیرون میرفتند، ساعت هشت که میشد از صدای تقِ درب از خواب بیدار میشدیم. مامان کیسه کوچک نان و پنیر و گردوی نذری را روی میز میگذاشت و به ما صبحتان حسینی میگفت.
ما چه میکردیم؟؟؟ گریه و ناراحتی!
- چرا ما رو روضه نبردید؟
مامان میگفت: براتون دعا کردم و به نیت شما روضه رفتم. شما هم شریکید!
آبجی با گریه میگفت: چرا بیدارم نکردید؟ باید بلند صدام میکردید، من هول میدادید که خواب نمونم.
و مامان با حالت حق به جانب میگفت: لابد بدنت به خواب احتیاج داشت که وقتی صدات کردم نشنیدی! اگه دوست داری فردا صبح واسه مجلس خواب نمونی از امروز خودت رو روحی و جسمی آماده کن! من هیچ وقت با داد و دعوا یه آدم خوابالو رو به یه مجلس محترم نمیبرم.
خودمان ساعت کوک می کردیم که شش صبح بیدار شویم تا لباس پوشیده و دفتر و مداد برداشته مشتاق رفتن به مجلس باشیم.
📝دفتر و مداد جزء ملزومات شرکت در مراسم مذهبی بود. طبع معلمی مامان به ما اجازه نمیداد بدون جزوه برداشتن پای صحبت کسی بنشینیم.
یادداشت برداشتن که قسمت آسان کار بود! باید طوری به حرفها گوش میدادیم که بتوانیم نقد کنیم و ایراد بگیریم. مراسم که تمام میشد در راه برگشت به خانه گزارش یادداشتهایمان را ارائه میدادیم و با هم بحث میکردیم. بعد از بررسی صحبتهای سخنران، روز بعدی، موقع پایان مراسم با همراهی مامان یا بابا، یک لنگه پا جلوی درب مردانه میایستادیم تا موقع خروج سخنران، سد راهش شویم و سوالات و اشکالات روز گذشته را مطرح کنیم و جواب بگیریم. اگر دسترسی به سخنران مقدور نبود باید سوالاتمان را مینوشتیم و به بابا میدادیم تا به دست خطیب برساند!
💠برای من که در سنین کودکی و نوجوانی بودم کمی کار سختی به نظر میآمد ولی چند خاصیت داشت اول اینکه احساس بزرگی میکردم. حاج خانمهای مجلس که میدیدند یک بچه در حال یادداشت برداشتن است از صحبتهای بزرگانه است، ماشاالله- هزار الله اکبر میگفتند. دوم اینکه با مشغول بودن به نوشتن، متوجه گذر زمان نمیشدم، مثل بچههای دیگر حوصلهام سر نمیرفت و سر و صدا نمی کردم. مهمتر از همه اینکه مامان به روش ظریفی یادم داد که هر چه شنیدم به راحتی نپذیرم و جرات سوال کردن و حتی نقد گفتار افراد سرشناس را بدست آورم.
🏴محرم که میشد ما خیلی روضه و سینه زنی نمیرفتیم. مامان و بابا طبق قرارداد نانوشته انگار میدانستند چه زمانی بهتر است آرام و بدون بر هم زدن فضا، از مجلس خارج شوند. تا وقتی کوچکتر بودیم آنقدری در مجلس مینشستند که ما نشاط معنوی داشتیم، بزرگتر که شدیم آنقدری میماندند که ظرفیت داشتیم تا با ادب، احترام مجلس را حفظ کنیم. پچ پچ کردن، شل و ول نشستن، سر و چشم جنباندن نشانه آن بود که روی خودمان کنترل نداریم و به عنوان محروم شدن از فیض و سلب توفیق باید از مجلس برویم.
معمولا هم مجالسی میرفتیم که اشک و آهش بیشتر از شور و نوایش بود.
💧اگراحیانا جایی روضه مکشوف یا چشم و ابرویی میخواندند، مامان ما را از مجلس بیرون میبرد و وقتی خانه می آمدیم بابا از روی کتابچه قدیمی نوحهاش برایمان روضههای بچه فهمتر میخواند.
خلاصه همان مجلس یکساعتهء یک ماهه برای ما کلاس تمرین ادب و خویشتنداری و تفکر شده بود.
🔸وقتی دوست بحرینیام این نکته را گفت، قلبم لرزید، نکند رفتار ما انقدر نسنجیده شود که مجلسی که قرار است کلاس تربیت و اخلاق و آزادگی باشد، تبدیل شود به محفل بروز بیادبیها و بیاخلاقیهایمان! جاییکه حتی شرم کنیم فرزندانمان را به آن ببریم چه برسد به آنکه بخواهیم دوستان خارجیمان را دعوت کنیم و برایشان از
"Who is Hussain?"
بگوییم.
منبع: @ghalamadar
https://telegram.me/bayeganitabligh/7749
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob
@IntMob
با دوست بحرینیام درباره محرم صحبت میکردیم. پرسیدم: اعراب در این شهر مجلس عزا دارند؟ جواب داد: هست ولی من سالهاست که به خاطر بچههایم نمیروم. برایشان بدآموزی دارد. وقتی شیخ صحبت می کند زنها با هم حرف میزنند، بچهها با گوشی وتبلت بازی میکنند و موقعی که سفره نذری پهن میشود مثل سفره مهمانی با هم شوخی و خنده میکنند! من چطور به بچههایم بگویم آمدهایم مجلس عزایی که سیده فاطمه دارد گوشهاش میگرید؟!!😔
یادم افتاد به کودکیام!
هنوز هوا تاریک بود که مامان و بابا بدون سر و صدا آرام از خانه بیرون میرفتند، ساعت هشت که میشد از صدای تقِ درب از خواب بیدار میشدیم. مامان کیسه کوچک نان و پنیر و گردوی نذری را روی میز میگذاشت و به ما صبحتان حسینی میگفت.
ما چه میکردیم؟؟؟ گریه و ناراحتی!
- چرا ما رو روضه نبردید؟
مامان میگفت: براتون دعا کردم و به نیت شما روضه رفتم. شما هم شریکید!
آبجی با گریه میگفت: چرا بیدارم نکردید؟ باید بلند صدام میکردید، من هول میدادید که خواب نمونم.
و مامان با حالت حق به جانب میگفت: لابد بدنت به خواب احتیاج داشت که وقتی صدات کردم نشنیدی! اگه دوست داری فردا صبح واسه مجلس خواب نمونی از امروز خودت رو روحی و جسمی آماده کن! من هیچ وقت با داد و دعوا یه آدم خوابالو رو به یه مجلس محترم نمیبرم.
خودمان ساعت کوک می کردیم که شش صبح بیدار شویم تا لباس پوشیده و دفتر و مداد برداشته مشتاق رفتن به مجلس باشیم.
📝دفتر و مداد جزء ملزومات شرکت در مراسم مذهبی بود. طبع معلمی مامان به ما اجازه نمیداد بدون جزوه برداشتن پای صحبت کسی بنشینیم.
یادداشت برداشتن که قسمت آسان کار بود! باید طوری به حرفها گوش میدادیم که بتوانیم نقد کنیم و ایراد بگیریم. مراسم که تمام میشد در راه برگشت به خانه گزارش یادداشتهایمان را ارائه میدادیم و با هم بحث میکردیم. بعد از بررسی صحبتهای سخنران، روز بعدی، موقع پایان مراسم با همراهی مامان یا بابا، یک لنگه پا جلوی درب مردانه میایستادیم تا موقع خروج سخنران، سد راهش شویم و سوالات و اشکالات روز گذشته را مطرح کنیم و جواب بگیریم. اگر دسترسی به سخنران مقدور نبود باید سوالاتمان را مینوشتیم و به بابا میدادیم تا به دست خطیب برساند!
💠برای من که در سنین کودکی و نوجوانی بودم کمی کار سختی به نظر میآمد ولی چند خاصیت داشت اول اینکه احساس بزرگی میکردم. حاج خانمهای مجلس که میدیدند یک بچه در حال یادداشت برداشتن است از صحبتهای بزرگانه است، ماشاالله- هزار الله اکبر میگفتند. دوم اینکه با مشغول بودن به نوشتن، متوجه گذر زمان نمیشدم، مثل بچههای دیگر حوصلهام سر نمیرفت و سر و صدا نمی کردم. مهمتر از همه اینکه مامان به روش ظریفی یادم داد که هر چه شنیدم به راحتی نپذیرم و جرات سوال کردن و حتی نقد گفتار افراد سرشناس را بدست آورم.
🏴محرم که میشد ما خیلی روضه و سینه زنی نمیرفتیم. مامان و بابا طبق قرارداد نانوشته انگار میدانستند چه زمانی بهتر است آرام و بدون بر هم زدن فضا، از مجلس خارج شوند. تا وقتی کوچکتر بودیم آنقدری در مجلس مینشستند که ما نشاط معنوی داشتیم، بزرگتر که شدیم آنقدری میماندند که ظرفیت داشتیم تا با ادب، احترام مجلس را حفظ کنیم. پچ پچ کردن، شل و ول نشستن، سر و چشم جنباندن نشانه آن بود که روی خودمان کنترل نداریم و به عنوان محروم شدن از فیض و سلب توفیق باید از مجلس برویم.
معمولا هم مجالسی میرفتیم که اشک و آهش بیشتر از شور و نوایش بود.
💧اگراحیانا جایی روضه مکشوف یا چشم و ابرویی میخواندند، مامان ما را از مجلس بیرون میبرد و وقتی خانه می آمدیم بابا از روی کتابچه قدیمی نوحهاش برایمان روضههای بچه فهمتر میخواند.
خلاصه همان مجلس یکساعتهء یک ماهه برای ما کلاس تمرین ادب و خویشتنداری و تفکر شده بود.
🔸وقتی دوست بحرینیام این نکته را گفت، قلبم لرزید، نکند رفتار ما انقدر نسنجیده شود که مجلسی که قرار است کلاس تربیت و اخلاق و آزادگی باشد، تبدیل شود به محفل بروز بیادبیها و بیاخلاقیهایمان! جاییکه حتی شرم کنیم فرزندانمان را به آن ببریم چه برسد به آنکه بخواهیم دوستان خارجیمان را دعوت کنیم و برایشان از
"Who is Hussain?"
بگوییم.
منبع: @ghalamadar
https://telegram.me/bayeganitabligh/7749
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob
Telegram
کشکولی برای "شُدن"
https://telegram.me/bayeganitabligh
مبلغان بدون مرز
Photo
#خاطرات_بین_الملل #ژاپن
@IntMob
❇️ رزق محرّم
ده ها اتفاق و تصادف غیرمنتظره رخ داده تا اینجا، من و خدیجه و فاطمه، توی قطار شینکانسن از کانازاوا به کیوتو کنارهم بنشینیم.
خدیجه بحرینیه، دانشجوی اقتصاد و روابط بین الملل، شیعه.
فاطمه پاکستانی، دانشجوی بیوتکنولوژی وسلولهای سرطانی، اهل سنت.
از هردری حرف میزنیم و قصه میرسه به کاروان زیارتی پاکستانیها در ایران و عراق و ...سوریه!
فاطمه تندوتیز یه شال مشکی از کیفش درمیاره و سرش رو میپوشونه و میگه: یه سوال! چرا حضرت زینب از امام زین العابدین جدا شد و رفت سوریه؟!
من و خدیجه که از این تغییر ناگهانی بحث حسابی جاخوردیم ،جوابی نداریم!
سوالو میفرستم برای همسرم و تا جواب بیاد فاطمه ادامه میده: «مناجات نامه امام زین العابدین روخوندین؟(صحیفه سجادیه).من کلش رو بارها خوندم! تنم میلرزه هربار! امام معصوم چطوری توی تاریکی شب کنار دیوارکعبه خدا رو به رحمانیتش قسم میداده! اگر مناجات نامه نبود ما دعاکردن بلدنبودیم!»
@IntMob
من و خدیجه بهت زده،نفس هم نمیکشیم!
فاطمه ادامه میده«حادثه کربلا امام زین العابدین رو پیر کرد! حادثه کمی هم نبودها! یک صبح تا غروب آفتاب! جهان آفرینش زیرو رو شد!»
بهت من بغض میشه و فاطمه پرشور و بیوقفه دوساعت تمام ادامه میده: از تیر زهرآلود حرمله و زبان خشک علی اصغر، از خرابه های شام و فضه و وصیت حضرت فاطمه و قافله اسرا، از خطبه های حضرت زینب...
بغضم اشک میشه و محکم بغلش میکنم میگم فکرش رو هم نمیکردم یک اهل سنت اینطور قصه عاشورا رو برام بگه!
یهو جدی میشه میگه«عاشورا، قصه شیعه و سنی نیست! قصه اسلامه! قصه اخلاق و انسانیته! اگر عاشورا نبود، اسلام هم نبود که دعوای شیعه و سنی باشه! اصلا همه آموزه های پیامبران از بین میرفت و بشر برمیگشت به جاهلیت اولیهش! حتی حضرت ایراهیم هم حادثه عاشورا رو میدونست! خدا از ازل قصه عاشورا رو میدونست!میدونی ما همیشه میگیم «رضی الله عنه» ولی درمورد اهل بیت میگیم «علیهم السلام» چرا؟! چون خدا باید از همه بنده ها راضی باشه، اما خودخدا از اهل بیت میپرسه: «آیا از من راضی هستید؟» چون مصیبت عاشورا برای اهل بیت، از خلقت آدم تا خود قیامت بیسابقه اس! این حادثه خیلی عظیمه!
@IntMob
میگم تو چقدر خوب روضه میخونی!
میگه برادر من توی نروژه و والدینم مالزی کار میکنن ولی همه عمر پای «مجالس» بزرگ شدیم و هرسال کلی نیاز دادیم!(نذری). عالمان ما میگن روایت کردن عاشورا عبادته!ادامه دینه! هرکجا که بریم میگیم!
موقع پیاده شدن، من و خدیجه با خجالت از اینکه نه عرضه و جرات فاطمه رو داریم نه سوادش رو از فلسفه عاشورا، داریم حرف میزنیم.میگه زینب باورت نمیشه یه چیزی بگم! با خودم عهد کرده بودم هرطور شده عاشورا تاسوعا برم توکیو به مجلس روضه جایی پیدا کنم، بعد موبایلم که شکستی دیدم بدون موبایل نمیتونم برم، تازه پول تعمیر موبایل زیاده و پولی هم نمیمونه، بعد اینجا و روضه فاطمه... یعنی امام حسین میدونست من روضه لازم دارم!» و من حیرت زده دارم فکر میکنم یعنی همه اتفاقات عجيب امروز، تصادفی بودن؟! یعنی این امام حسین نبوده که به زور دست منو گرفته آورده نشونده توی این مجلس روضه غریب و ناگهان ؟!!
منبع: @bahrami_zeinab
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob
@IntMob
❇️ رزق محرّم
ده ها اتفاق و تصادف غیرمنتظره رخ داده تا اینجا، من و خدیجه و فاطمه، توی قطار شینکانسن از کانازاوا به کیوتو کنارهم بنشینیم.
خدیجه بحرینیه، دانشجوی اقتصاد و روابط بین الملل، شیعه.
فاطمه پاکستانی، دانشجوی بیوتکنولوژی وسلولهای سرطانی، اهل سنت.
از هردری حرف میزنیم و قصه میرسه به کاروان زیارتی پاکستانیها در ایران و عراق و ...سوریه!
فاطمه تندوتیز یه شال مشکی از کیفش درمیاره و سرش رو میپوشونه و میگه: یه سوال! چرا حضرت زینب از امام زین العابدین جدا شد و رفت سوریه؟!
من و خدیجه که از این تغییر ناگهانی بحث حسابی جاخوردیم ،جوابی نداریم!
سوالو میفرستم برای همسرم و تا جواب بیاد فاطمه ادامه میده: «مناجات نامه امام زین العابدین روخوندین؟(صحیفه سجادیه).من کلش رو بارها خوندم! تنم میلرزه هربار! امام معصوم چطوری توی تاریکی شب کنار دیوارکعبه خدا رو به رحمانیتش قسم میداده! اگر مناجات نامه نبود ما دعاکردن بلدنبودیم!»
@IntMob
من و خدیجه بهت زده،نفس هم نمیکشیم!
فاطمه ادامه میده«حادثه کربلا امام زین العابدین رو پیر کرد! حادثه کمی هم نبودها! یک صبح تا غروب آفتاب! جهان آفرینش زیرو رو شد!»
بهت من بغض میشه و فاطمه پرشور و بیوقفه دوساعت تمام ادامه میده: از تیر زهرآلود حرمله و زبان خشک علی اصغر، از خرابه های شام و فضه و وصیت حضرت فاطمه و قافله اسرا، از خطبه های حضرت زینب...
بغضم اشک میشه و محکم بغلش میکنم میگم فکرش رو هم نمیکردم یک اهل سنت اینطور قصه عاشورا رو برام بگه!
یهو جدی میشه میگه«عاشورا، قصه شیعه و سنی نیست! قصه اسلامه! قصه اخلاق و انسانیته! اگر عاشورا نبود، اسلام هم نبود که دعوای شیعه و سنی باشه! اصلا همه آموزه های پیامبران از بین میرفت و بشر برمیگشت به جاهلیت اولیهش! حتی حضرت ایراهیم هم حادثه عاشورا رو میدونست! خدا از ازل قصه عاشورا رو میدونست!میدونی ما همیشه میگیم «رضی الله عنه» ولی درمورد اهل بیت میگیم «علیهم السلام» چرا؟! چون خدا باید از همه بنده ها راضی باشه، اما خودخدا از اهل بیت میپرسه: «آیا از من راضی هستید؟» چون مصیبت عاشورا برای اهل بیت، از خلقت آدم تا خود قیامت بیسابقه اس! این حادثه خیلی عظیمه!
@IntMob
میگم تو چقدر خوب روضه میخونی!
میگه برادر من توی نروژه و والدینم مالزی کار میکنن ولی همه عمر پای «مجالس» بزرگ شدیم و هرسال کلی نیاز دادیم!(نذری). عالمان ما میگن روایت کردن عاشورا عبادته!ادامه دینه! هرکجا که بریم میگیم!
موقع پیاده شدن، من و خدیجه با خجالت از اینکه نه عرضه و جرات فاطمه رو داریم نه سوادش رو از فلسفه عاشورا، داریم حرف میزنیم.میگه زینب باورت نمیشه یه چیزی بگم! با خودم عهد کرده بودم هرطور شده عاشورا تاسوعا برم توکیو به مجلس روضه جایی پیدا کنم، بعد موبایلم که شکستی دیدم بدون موبایل نمیتونم برم، تازه پول تعمیر موبایل زیاده و پولی هم نمیمونه، بعد اینجا و روضه فاطمه... یعنی امام حسین میدونست من روضه لازم دارم!» و من حیرت زده دارم فکر میکنم یعنی همه اتفاقات عجيب امروز، تصادفی بودن؟! یعنی این امام حسین نبوده که به زور دست منو گرفته آورده نشونده توی این مجلس روضه غریب و ناگهان ؟!!
منبع: @bahrami_zeinab
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob
Forwarded from مبلغان بدون مرز
#تبلیغ_بین_الملل #آلمان
@IntMob
✳️ از محققی لاهیجی تا شهید بهشتی و از شهید بهشتی تا به امروز ...
🔹مرکز اسلامی هامبورگ (به آلمانی: Islamisches Zentrum Hamburg) یکی از مهمترین مؤسسات اسلامی و شیعی در اروپا و آلمان است.
🔸طی جلسهای که توسط ایرانیان مقیم در هتل آتلانتیک هامبورگ در سال ۱۳۳۲ (۱۹۵۳ میلادی) برگزار شد، بنا بر تشکیل مرکزی اسلامی و بنای مسجدی برای ایرانیان مقیم این شهر انجام گرفت. بعدها تصمیم بر گستردهتر شدن فعالیت مرکز برای تمام مسلمانان هامبورگ شد. در ادامه طی نامهای این پیشنهاد به اطلاع آیت الله بروجردی رسید و او در نامهای ضمن موافقت خود با این طرح فرستادهای بنام محمد محققی لاهیجی نیز برای انجام این کار تعیین کردند. این فرستاده از نخستین سفرای شیعه در اروپا در قرن بیستم بود.
#پی_نوشت:
- مرکز اسلامی هامبورگ چقدر به آرمان هایی که داشته است نزدیک شده است؟!
- جایگاه مرکز اسلامی هامبورگ در تبلیغ تشیع، معرفی اسلام و دیالوگ های بین الادیانی، گفتگوهای تخصصی آکادمیک و ... کجاست؟
- و ...
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob
@IntMob
✳️ از محققی لاهیجی تا شهید بهشتی و از شهید بهشتی تا به امروز ...
🔹مرکز اسلامی هامبورگ (به آلمانی: Islamisches Zentrum Hamburg) یکی از مهمترین مؤسسات اسلامی و شیعی در اروپا و آلمان است.
🔸طی جلسهای که توسط ایرانیان مقیم در هتل آتلانتیک هامبورگ در سال ۱۳۳۲ (۱۹۵۳ میلادی) برگزار شد، بنا بر تشکیل مرکزی اسلامی و بنای مسجدی برای ایرانیان مقیم این شهر انجام گرفت. بعدها تصمیم بر گستردهتر شدن فعالیت مرکز برای تمام مسلمانان هامبورگ شد. در ادامه طی نامهای این پیشنهاد به اطلاع آیت الله بروجردی رسید و او در نامهای ضمن موافقت خود با این طرح فرستادهای بنام محمد محققی لاهیجی نیز برای انجام این کار تعیین کردند. این فرستاده از نخستین سفرای شیعه در اروپا در قرن بیستم بود.
#پی_نوشت:
- مرکز اسلامی هامبورگ چقدر به آرمان هایی که داشته است نزدیک شده است؟!
- جایگاه مرکز اسلامی هامبورگ در تبلیغ تشیع، معرفی اسلام و دیالوگ های بین الادیانی، گفتگوهای تخصصی آکادمیک و ... کجاست؟
- و ...
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob
#یادداشت_بین_الملل
@intMob
❇️👈 لزوم تغییر در بین الملل دفتر رهبری
و اما قصة جوالدوز (1)
من اینقدر عقل دارم که وسط هجمه بی َسابقه کل بیشرف های تاریخ، آب به آسیاب آنها نریزم ولی حالا که اوضاع آرام شده قصد دارم کمی هم جوالدوز را بردارم چون دلم خون است از خیلی چیزها..
باز هم خیلی آشکار نمی نویسم ولی منشا اتفاقاتی مانند بولتن های فارس، یعنی اصل وجود بولتن بازی که نهایتا تعطیل کردن عقل و استناد به دو جمله از منتسبان به بیت است، خود دفتر رهبری است. جایی که امیدوارم جوان گرایی و تغییرات را به زودی در خودش ببیند و از رویه های اینگونه به سمت اصلاح حقیقی مسائلی که به آنها مربوط است بروند مثل کار فرهنگی بین المللی...
من که با بخش بین الملل ش آشناترم می دانم که هر دستور رهبری چند سال در پیچ وخم اقدامات ش می ماند و دستگاههای فرهنگی خارجی که عمدتا زیر نظر آنجاست چقدر ضعیف است..
خب توجیه تا کی؟
تا کی باید حرف از اصلاح تدریجی زد و واقعا هم تغییری را شاهد نبود؟!
واقعا سازمان فرهنگ و ارتباطات، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، مجمع تقریب و... بهبود عملکرد داشته اند؟!
نه اینکه دفتر رهبری ماهیت اجرایی داشته باشد. نه. ولی ماهیت اثربخشی مدیریتی بالایی دارد اگر بخواهد... حداقل در برخی نهادها خصوصا در حوزه بين الملل!
نگویید قحطی آدم هست که نیست. اقلا جوان ترها از اینها که هستند باعرضه ترند.
* پ ن :
1. اینجا جای تفصیل نیست لذا کلی نوشتم ولی خودم از قضاوت های کلی و خام بیزارم. نه اینکه هیچ کار نمی شود بلکه مساله #ضریب_کارآمدی است که بسیار کم است!
2. تعطیل کردن عقل و درک عمق مسائل و روی آوردن به نقل مشکوک از رهبری - که مخالف رویه خود ایشان است - مصداق تبعیت تعبدی است حال آنکه ما نیازمند تبعیت عقلانی و فهم هستیم. مسوولان اگر مساله را درک نکنند در مصادیق مشابه باز هم اشتباه می کنند و چرخه معیوب باقی می ماند!
@komeilialireza
💯مبلغان بدون مرز
@intMob
@intMob
❇️👈 لزوم تغییر در بین الملل دفتر رهبری
و اما قصة جوالدوز (1)
من اینقدر عقل دارم که وسط هجمه بی َسابقه کل بیشرف های تاریخ، آب به آسیاب آنها نریزم ولی حالا که اوضاع آرام شده قصد دارم کمی هم جوالدوز را بردارم چون دلم خون است از خیلی چیزها..
باز هم خیلی آشکار نمی نویسم ولی منشا اتفاقاتی مانند بولتن های فارس، یعنی اصل وجود بولتن بازی که نهایتا تعطیل کردن عقل و استناد به دو جمله از منتسبان به بیت است، خود دفتر رهبری است. جایی که امیدوارم جوان گرایی و تغییرات را به زودی در خودش ببیند و از رویه های اینگونه به سمت اصلاح حقیقی مسائلی که به آنها مربوط است بروند مثل کار فرهنگی بین المللی...
من که با بخش بین الملل ش آشناترم می دانم که هر دستور رهبری چند سال در پیچ وخم اقدامات ش می ماند و دستگاههای فرهنگی خارجی که عمدتا زیر نظر آنجاست چقدر ضعیف است..
خب توجیه تا کی؟
تا کی باید حرف از اصلاح تدریجی زد و واقعا هم تغییری را شاهد نبود؟!
واقعا سازمان فرهنگ و ارتباطات، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، مجمع تقریب و... بهبود عملکرد داشته اند؟!
نه اینکه دفتر رهبری ماهیت اجرایی داشته باشد. نه. ولی ماهیت اثربخشی مدیریتی بالایی دارد اگر بخواهد... حداقل در برخی نهادها خصوصا در حوزه بين الملل!
نگویید قحطی آدم هست که نیست. اقلا جوان ترها از اینها که هستند باعرضه ترند.
* پ ن :
1. اینجا جای تفصیل نیست لذا کلی نوشتم ولی خودم از قضاوت های کلی و خام بیزارم. نه اینکه هیچ کار نمی شود بلکه مساله #ضریب_کارآمدی است که بسیار کم است!
2. تعطیل کردن عقل و درک عمق مسائل و روی آوردن به نقل مشکوک از رهبری - که مخالف رویه خود ایشان است - مصداق تبعیت تعبدی است حال آنکه ما نیازمند تبعیت عقلانی و فهم هستیم. مسوولان اگر مساله را درک نکنند در مصادیق مشابه باز هم اشتباه می کنند و چرخه معیوب باقی می ماند!
@komeilialireza
💯مبلغان بدون مرز
@intMob
#تبلیغ_اسلام #قطر2022
@intMob
❇️ پایگاه خبری «رأیالیوم»:
💠 الإعلان عن دخول 3125 للإسلام في مونديال قطر
🔹در ادامه حاشیههای به جا مانده از جام جهانی ۲۰۲۲ قطر، طبق گزارش کمپین «دعوتکنندگان جام جهانی» تا کنون سه هزار و صد و بیست و پنج شهادتین در حین جام جهانی در قطر به ثبت رسیده است.
🔸باید توجه داشت که این آمار مربوط به تعداد افرادی است که این روزها در کشور قطر به دین اسلام گرویدهاند، و باید دید آیا با بازگشت به کشورهای خود همچنان به دین اسلام پایبند خواهند ماند یا با دور شدن از فضای شکل گرفته در این کشور به آیین قبلی خود بازمیگردند.
💯مبلغان بدون مرز
@intMob
@intMob
❇️ پایگاه خبری «رأیالیوم»:
💠 الإعلان عن دخول 3125 للإسلام في مونديال قطر
🔹در ادامه حاشیههای به جا مانده از جام جهانی ۲۰۲۲ قطر، طبق گزارش کمپین «دعوتکنندگان جام جهانی» تا کنون سه هزار و صد و بیست و پنج شهادتین در حین جام جهانی در قطر به ثبت رسیده است.
🔸باید توجه داشت که این آمار مربوط به تعداد افرادی است که این روزها در کشور قطر به دین اسلام گرویدهاند، و باید دید آیا با بازگشت به کشورهای خود همچنان به دین اسلام پایبند خواهند ماند یا با دور شدن از فضای شکل گرفته در این کشور به آیین قبلی خود بازمیگردند.
💯مبلغان بدون مرز
@intMob
#خاطرات_بین_الملل #نامیبیا
@intMob
خاطره تلخ
...برخلاف روزهای قبل اینبار حوصله آدم ها را نداشتم و برای پیاده روی به مکانی خلوت رفتیم، جاده جدید فرودگاه که هنوز افتتاح نشده بود. ساعت ۵:۱۵ پیاده روی را شروع کردیم. نازنین(اسامی تغییر داده شده) با هندزفری قرآن گوش میکرد. من هم موبایل در دستم بود و کتاب صوتی "ملت عشق" نوشته الیف شافاک را گوش میکردم. غیر از ما یک خانم دیگر هم بود که میدوید و از ما فاصله گرفت. پانزده دقیقه نگذشته بود که نازنین به عقب نگاه کرد و فریاد کشید. از صدای او به خودم آمدم و به عقب نگاه کردم. سه جوان سیاه پوست در فاصله نیم متری پشت سر ما بودند. فکر کردم می خواهند عبور کنند، خواستم از سر راهشان کنار بروم که یکی از آنها با مشت به صورتم زد و عینکم روی زمین افتاد. با او درگیر شدم. با موبایل محکم به دهانش زدم. ناگهان متوجه شدم که دو جوان دیگر با نازنین درگیر شده اند، یکی از آنها چاقو به طرف او گرفته بود و دیگری دستش را روی دهانش گذاشته بود. کسی که با من درگیر بود چاقو درآورد. موبایل را به او دادم و به سمت نازنین دویدم. آن سه نفر گریختند. چند متر دنبال آنها دویدم تا اینکه از جاده خارج شدند و از زیر فنس کنار جاده لای درختان ناپدید شدند. نازنین در حال جیغ زدن بود و کمک می خواست. در آپارتمان نزدیک ما چند خانواده به بالکن آمده بودند. فریاد زدم: " به پلیس زنگ بزنید." پاسخ دادند که پلیس در راه است. ناگهان متوجه شدم که ریموت خودرو در جیبم نیست. نازنین را صدا زدم که بیاید برویم سمت خودرو تا آن را نبرند. اما او همچنان فریاد می زد: "هلپ." به سمت او رفتم و در محل درگیری، ریموت را پیدا کردم. نازنین را در آغوش گرفتم و دلداری اش دادم. لباسش خونی بود. انگشتش بر اثر تماس با چاقو بریده بود. گریه کنان گفت: " موبایلم را گرفتند. گردنبند را از گردنم کشید. الگوهای ضحا را به زور از دستم درآورد." دست چپ او هم بر اثر تماس النگو زخمی شده بود. گفتم اشکال ندارد. خدا را شکر که سالم هستیم. در همین لحظه دو نگهبان محلی با تفنگ شکاری به ما رسیدند. محل فرار دزدها را نشانشان دادم و گفتم اگر پیدایشان کنید پول خوبی می دهم. آنها در جستجوی دزدها وارد بیشه شدند. من و نازنین کنار جاده نشستیم. نازنین گفت: " چقدر ما غریبیم." اشک در چشمانم حلقه زد. دلم برای هر دویمان سوخت، برای او خیلی بیشتر. چند دوچرخه سوار آمدند و یکی از آنها بار دیگر با پلیس تماس گرفت. یک نفر هم با خودرو آمد. گفت که صدای فریاد ما را که شنیده آمده است. می خواست کمک کند.
از من خواست سوار شوم تا کوه را دور بزنیم، شاید دزدها را ببینیم. اما حال نازنین خوب نبود، علاوه بر اینکه منتظر پلیس بودیم. او گفت که هفته قبل نیز آنجا به شخصی حمله شده و تمام بازوهایش زخمی شده است.
پس از حدود بیست دقیقه از وقوع حادثه چهار مامور لباس شخصی با خودروی عادی آمدند. مسلح بودند. مشخصات دزدها را پرسیدند و رفتند. دوچرخه سوارها هم ابراز همدردی کردند و رفتند. کنار نازنین نشستم. شروع کرد به هزیان گفتن. شوکه شده بود. خون انگشتش لخته شده بود. نگران بود که چاقو آلوده باشد و ایدز بگیرد. به من نگاه کرد و گفت: " دهانت خونی است. من دیدم چاقو به طرف تو گرفته بود. چقدر سخت است جلوی زن، شوهرش را بزنند." کمی مکث کرد و اشک ریزان گفت: " یا فاطمه زهرا." خودروی شخصی دیگری جلوی ما توقف کرد. مرد لباس شخصی سفیدپوستی از آن خارج شد. کارت شناسایی اش را نشان داد و خودش را معرفی کرد. افسر پلیس بود. گفت که وقتی با اداره آنها تماس گرفته اند نیروهایش را به محل اعزام کرده و در حال جستجو هستند. شرح ماجرا را از من پرسید و جزئیات را یادداشت می کرد. متوجه نازنین شدم. کنار جاده نشسته بود و اشک می ریخت و می گفت: " یا علی بن موسی ما غریبیم، کمک کن." یک خودروی پلیس هم آمد و مامور آن با آن افسر صحبت کرد و رفت. به نظر می رسید این دو از دو مرکز باشند، یکی پلیس شهر که همیشه یونیفرم دارند و دیگری پلیس نامیبیا که لباس شخصی اند. حدود ساعت ۷ بود که افسر پلیس ما را تا خودروی مان رساند. از او پرسیدم که ما چگونه می توانیم پیگیری کنیم. پاسخ داد که باید در اولین فرصت در اداره پلیس شکایت نامه تنظیم کنیم و آنها به ما خبر می دهند.
حال نازنین خوب نبود. به نزدیک ترین بیمارستان خصوصی رفتیم. دکتر ابتدا برای جلوگیری از عفونت چیزی در دستش تزریق کرد. برای درمان شوک هم دو قرض داد اما نازنین نخورد. بی قراری می کرد و نگران بچه ها بود. می ترسید که دلواپس ما شده باشند. پس از دریافت نسخه پزشک در قسمت پذیرش، به ما گفتند که چون مورد سرقت قرار گرفته ایم لازم نیست برای ویزیت چیزی پرداخت کنیم. اما برای اورژانس باید ۸۰۰ رند می دادیم. گفتم که پولی ندارم. کارمند اورژانس گفت که یادداشت می کند تا فردا پرداخت کنیم...
قسمتی از پیش نویس کتاب پیله های سرد
منبع
💯 مبلغان بدون مرز
@intMob
@intMob
خاطره تلخ
...برخلاف روزهای قبل اینبار حوصله آدم ها را نداشتم و برای پیاده روی به مکانی خلوت رفتیم، جاده جدید فرودگاه که هنوز افتتاح نشده بود. ساعت ۵:۱۵ پیاده روی را شروع کردیم. نازنین(اسامی تغییر داده شده) با هندزفری قرآن گوش میکرد. من هم موبایل در دستم بود و کتاب صوتی "ملت عشق" نوشته الیف شافاک را گوش میکردم. غیر از ما یک خانم دیگر هم بود که میدوید و از ما فاصله گرفت. پانزده دقیقه نگذشته بود که نازنین به عقب نگاه کرد و فریاد کشید. از صدای او به خودم آمدم و به عقب نگاه کردم. سه جوان سیاه پوست در فاصله نیم متری پشت سر ما بودند. فکر کردم می خواهند عبور کنند، خواستم از سر راهشان کنار بروم که یکی از آنها با مشت به صورتم زد و عینکم روی زمین افتاد. با او درگیر شدم. با موبایل محکم به دهانش زدم. ناگهان متوجه شدم که دو جوان دیگر با نازنین درگیر شده اند، یکی از آنها چاقو به طرف او گرفته بود و دیگری دستش را روی دهانش گذاشته بود. کسی که با من درگیر بود چاقو درآورد. موبایل را به او دادم و به سمت نازنین دویدم. آن سه نفر گریختند. چند متر دنبال آنها دویدم تا اینکه از جاده خارج شدند و از زیر فنس کنار جاده لای درختان ناپدید شدند. نازنین در حال جیغ زدن بود و کمک می خواست. در آپارتمان نزدیک ما چند خانواده به بالکن آمده بودند. فریاد زدم: " به پلیس زنگ بزنید." پاسخ دادند که پلیس در راه است. ناگهان متوجه شدم که ریموت خودرو در جیبم نیست. نازنین را صدا زدم که بیاید برویم سمت خودرو تا آن را نبرند. اما او همچنان فریاد می زد: "هلپ." به سمت او رفتم و در محل درگیری، ریموت را پیدا کردم. نازنین را در آغوش گرفتم و دلداری اش دادم. لباسش خونی بود. انگشتش بر اثر تماس با چاقو بریده بود. گریه کنان گفت: " موبایلم را گرفتند. گردنبند را از گردنم کشید. الگوهای ضحا را به زور از دستم درآورد." دست چپ او هم بر اثر تماس النگو زخمی شده بود. گفتم اشکال ندارد. خدا را شکر که سالم هستیم. در همین لحظه دو نگهبان محلی با تفنگ شکاری به ما رسیدند. محل فرار دزدها را نشانشان دادم و گفتم اگر پیدایشان کنید پول خوبی می دهم. آنها در جستجوی دزدها وارد بیشه شدند. من و نازنین کنار جاده نشستیم. نازنین گفت: " چقدر ما غریبیم." اشک در چشمانم حلقه زد. دلم برای هر دویمان سوخت، برای او خیلی بیشتر. چند دوچرخه سوار آمدند و یکی از آنها بار دیگر با پلیس تماس گرفت. یک نفر هم با خودرو آمد. گفت که صدای فریاد ما را که شنیده آمده است. می خواست کمک کند.
از من خواست سوار شوم تا کوه را دور بزنیم، شاید دزدها را ببینیم. اما حال نازنین خوب نبود، علاوه بر اینکه منتظر پلیس بودیم. او گفت که هفته قبل نیز آنجا به شخصی حمله شده و تمام بازوهایش زخمی شده است.
پس از حدود بیست دقیقه از وقوع حادثه چهار مامور لباس شخصی با خودروی عادی آمدند. مسلح بودند. مشخصات دزدها را پرسیدند و رفتند. دوچرخه سوارها هم ابراز همدردی کردند و رفتند. کنار نازنین نشستم. شروع کرد به هزیان گفتن. شوکه شده بود. خون انگشتش لخته شده بود. نگران بود که چاقو آلوده باشد و ایدز بگیرد. به من نگاه کرد و گفت: " دهانت خونی است. من دیدم چاقو به طرف تو گرفته بود. چقدر سخت است جلوی زن، شوهرش را بزنند." کمی مکث کرد و اشک ریزان گفت: " یا فاطمه زهرا." خودروی شخصی دیگری جلوی ما توقف کرد. مرد لباس شخصی سفیدپوستی از آن خارج شد. کارت شناسایی اش را نشان داد و خودش را معرفی کرد. افسر پلیس بود. گفت که وقتی با اداره آنها تماس گرفته اند نیروهایش را به محل اعزام کرده و در حال جستجو هستند. شرح ماجرا را از من پرسید و جزئیات را یادداشت می کرد. متوجه نازنین شدم. کنار جاده نشسته بود و اشک می ریخت و می گفت: " یا علی بن موسی ما غریبیم، کمک کن." یک خودروی پلیس هم آمد و مامور آن با آن افسر صحبت کرد و رفت. به نظر می رسید این دو از دو مرکز باشند، یکی پلیس شهر که همیشه یونیفرم دارند و دیگری پلیس نامیبیا که لباس شخصی اند. حدود ساعت ۷ بود که افسر پلیس ما را تا خودروی مان رساند. از او پرسیدم که ما چگونه می توانیم پیگیری کنیم. پاسخ داد که باید در اولین فرصت در اداره پلیس شکایت نامه تنظیم کنیم و آنها به ما خبر می دهند.
حال نازنین خوب نبود. به نزدیک ترین بیمارستان خصوصی رفتیم. دکتر ابتدا برای جلوگیری از عفونت چیزی در دستش تزریق کرد. برای درمان شوک هم دو قرض داد اما نازنین نخورد. بی قراری می کرد و نگران بچه ها بود. می ترسید که دلواپس ما شده باشند. پس از دریافت نسخه پزشک در قسمت پذیرش، به ما گفتند که چون مورد سرقت قرار گرفته ایم لازم نیست برای ویزیت چیزی پرداخت کنیم. اما برای اورژانس باید ۸۰۰ رند می دادیم. گفتم که پولی ندارم. کارمند اورژانس گفت که یادداشت می کند تا فردا پرداخت کنیم...
قسمتی از پیش نویس کتاب پیله های سرد
منبع
💯 مبلغان بدون مرز
@intMob
مبلغان بدون مرز
Photo
ستاره تلویزیون فرانسه مسلمان شد
ستاره زن یک رئالیتی شو در تلویزیون فرانسه، از مسلمان شدنش خبر داده و آن را انتخابی برخاسته از عقل و قلبش توصیف کرده است.
به گزارش ایسنا به نقل از الجزیره، مارن حیمر ـ بازیگر ـ اعلام کرده که مسلمان شده است و خاطرنشان کرده که از چند ماه قبل به دین اسلام گرویده است.
مدتی بود که گزارشهایی مبنی بر مسلمان شدن این مدل فرانسوی منتشر میشد تا اینکه چند روز قبل او با انتشار ویدئویی در صفحات مجازیاش این اخبار را تأیید کرد. مارن حمیر ویدیویی که در آن در یکی از مساجد فرانسه شهادتین را خوانده و مسلمان شده را منتشر کرده است.
او گفته است: راههایی است که باید تنهایی بدون خانواده و دوستانت طی کنی و آن راهها فقط بین تو و خدایت است. او گفته برخی از مردم میدانستند که او مسلمان شده اما خیلیها هم از او درباره صحت این موضوع سوال میکردند، برای همین تصمیم گرفته است در فضای مجازی این خبر را اعلام کند.
مارن حیمر تاکید کرده است که این انتخابِ قلب، روح و عقل او بوده و احساس میکند به شکل فوقالعادهای رشد کرده و درباره اولویتها و انتخابهایش در زندگی تجدید نظر کرده است.
حیمر در سال۱۹۹۳ در بوردو (جنوب فرانسه) متولد شده است. او به خاطر حضور در رئالیتیشوهای تلویزیونی از جمله «شاهزادههای عشق» شهرت دارد.
💯 مبلغان بدون مرز
@intMob
ستاره زن یک رئالیتی شو در تلویزیون فرانسه، از مسلمان شدنش خبر داده و آن را انتخابی برخاسته از عقل و قلبش توصیف کرده است.
به گزارش ایسنا به نقل از الجزیره، مارن حیمر ـ بازیگر ـ اعلام کرده که مسلمان شده است و خاطرنشان کرده که از چند ماه قبل به دین اسلام گرویده است.
مدتی بود که گزارشهایی مبنی بر مسلمان شدن این مدل فرانسوی منتشر میشد تا اینکه چند روز قبل او با انتشار ویدئویی در صفحات مجازیاش این اخبار را تأیید کرد. مارن حمیر ویدیویی که در آن در یکی از مساجد فرانسه شهادتین را خوانده و مسلمان شده را منتشر کرده است.
او گفته است: راههایی است که باید تنهایی بدون خانواده و دوستانت طی کنی و آن راهها فقط بین تو و خدایت است. او گفته برخی از مردم میدانستند که او مسلمان شده اما خیلیها هم از او درباره صحت این موضوع سوال میکردند، برای همین تصمیم گرفته است در فضای مجازی این خبر را اعلام کند.
مارن حیمر تاکید کرده است که این انتخابِ قلب، روح و عقل او بوده و احساس میکند به شکل فوقالعادهای رشد کرده و درباره اولویتها و انتخابهایش در زندگی تجدید نظر کرده است.
حیمر در سال۱۹۹۳ در بوردو (جنوب فرانسه) متولد شده است. او به خاطر حضور در رئالیتیشوهای تلویزیونی از جمله «شاهزادههای عشق» شهرت دارد.
💯 مبلغان بدون مرز
@intMob
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#ازدواج_زندگی_موفقیت
@intMob
❇️ تبلیغ چند همسری توسط زن مسلمان:
حاضرم دوست صمیمیم با شوهرم ازدواج کنه!
🔹نظر شما؟! کامنت کنید
💯 مبلغان بدون مرز
@intMob
@intMob
❇️ تبلیغ چند همسری توسط زن مسلمان:
حاضرم دوست صمیمیم با شوهرم ازدواج کنه!
🔹نظر شما؟! کامنت کنید
💯 مبلغان بدون مرز
@intMob
Forwarded from مبلغان بدون مرز
#خاطرات_بین_الملل #فرانسه
@IntMob
❇️ تو آشپزخانه خوابگاه مشغول پختن سحری فردا بودیم که یهو یه نفر با عجله اومد تو، نفری یه بسته گذاشت یه چیزی فرانسوی گفت و رفت.
بعدا از بقیه پرسیدم گفتن این هدیه به مناسبت ماه رمضان بوده، واقعا به ذهنم خطور نمیکرد تو فرانسه هم نذری بدن 😀
🔷البته غذای توش را واقعا نمیشه خورد! 😅
🔸منبع: itshosain
💯مبلغان بدون مرز
@IntMob
@IntMob
❇️ تو آشپزخانه خوابگاه مشغول پختن سحری فردا بودیم که یهو یه نفر با عجله اومد تو، نفری یه بسته گذاشت یه چیزی فرانسوی گفت و رفت.
بعدا از بقیه پرسیدم گفتن این هدیه به مناسبت ماه رمضان بوده، واقعا به ذهنم خطور نمیکرد تو فرانسه هم نذری بدن 😀
🔷البته غذای توش را واقعا نمیشه خورد! 😅
🔸منبع: itshosain
💯مبلغان بدون مرز
@IntMob
Forwarded from مبلغان بدون مرز
#خاطرات_بین_الملل #آمریکا
@IntMob
❇️ رمضان خاطرهانگیز در امریکا
«۶ سالم بود، سیزده به در سال ۷۵.
با مامانم و آجی و داداشم رفته بودیم پارک رجایی، اینقدر خانواده اومده بودن که حد نداشت. یه خانواده ترک پرجمعیت (نزدیک به ۶۰ نفر) کنار ما بودن. سر ظهر بساط کباب راه انداخته بودن. مامانم از خونه غذا آورده بود ولی خب، بچه که نمیفهمه، دلش میخواد. آجیم یهو گفت عههه چه بوی خوبی. مامانم یه چشم غره بهش رفت و اونم بغض کرد. این قضیه شاید ۵ ثانیه هم طول نکشید اما از دید مادربزرگ اون خانواده دور نموند. یه بشقاب پر کباب کرد و آورد برای ما. مامانم قبول نمیکرد. گفت در صورتی میگیرم که شما هم یه چیزی از ما ببرین، اون خانوم هم چند تا گز و یه ظرف کوچیک از غذای ما رو برداشت. خانوادههای اطراف هم مثل ما از خونه غذا آورده بودن و فقط یکیشون داشت جوجه میپخت. من یهو نگاه کردم دیدم اینقدر همه این چند تا خانواده برای هم غذا بردن که توی سفره همهمون همه چی بود. بدون اینکه بچهای چیزی رو دلش بخواد و نباشه… بدون اینکه کسی دلخور باشه. همهمون نزدیک به ۲۰۰ نفر آدم خوشحال نشسته بودیم و غذا میخوردیم. دلم برای اون موقعها تنگ شده. اونموقع که نظربلند بودیم و دیگران رو توی خوشحالیمون دخیل میکردیم.»
منبع
@IntMob
#کیوان_ابراهیمی 🤓▫️▫️▫️🇮🇷🇺🇸
با خوندن این خاطره یاد ماه رمضان به یادماندنی سال گذشته در امریکا افتادم. حدود ۳۰ شب افطار پاتلاک (غذای اشتراکی) در پارکینگ مرکز اسلامی. کرونا بود و غذا در داخل مرکز سرو نمیشد. مردم میومدن نماز میخوندن و موقع رفتن بهشون یه ظرف غذا میدادن. ما و چندتا از خانوادههای ایرانی دیگه گفتیم ماه رمضونه و دورهمیهاش. چندتا زیرانداز آوردیم و توی فضای سبز کوچک بغل پارکینگ پهن کردیم و شبهای اول همون غذای مرکز رو بعنوان افطار صرف میکردیم.
یکی دو شب به این منوال گذشت تا گفتیم یه برنج و خورشت خالی خشکه، خودمون هم یه چیزی از خونه بیاریم. یه خانواده شلهزرد آورد و اون یکی حلوا. توی چندتا ظرف میاوردیم و بین بقیه تقسیم میکردیم. همین جمع ذره ذره بزرگتر شد تا اینکه آدمهای بیشتری اومدن. ۲ تا خانواده شد ۱۰ تا و بعد ۲۰ و بعد چشم باز کردیم دیدیم شمارش حاضرین از دستمون در رفته! فعالان جمع یه گروه زدن و گوگل شیت ساختن و گفتن هر کی میخواد روزهداران رو اطعام کنه بسم الله.
کار به جایی رسید که ۳-۴ تا میز طویل گذاشته بودیم تا آدمها غذاهای نذریشون رو بیارن روی اونها بذارن. از نان و پنیر و سبزی و هندوانه و میوه گرفته تا حلیم و حلوا و شلهزرد و آش. هر شب حداقل ۵ تا ۱۰ نوع خوردنی مختلف سر سفرهها (یا در واقع زیراندازها) بود! برای رعایت پروتکلهای بهداشتی، چند نفر رو بعنوان مسئول سرو کردن غذا تعیین کردیم تا به صف روزهداران خدمات بدن. در حدی پیش رفتیم که اونجا بساط چای زغالی و کلهپاچه هم برپا کردیم 😂
رمز موفقیتمون چی بود؟ ایمان تقوا عمل صالح 😅
بعلاوه یه هستهی اولیهی خلاق و پای کار + همراهی بیتکلف جمع
خاطرهانگیزترین ماه رمضان عمرمون شد. گاهی وقتها فکر میکنم کرونا با همهی خسارات جانی و مالی که زد، باعث شد یه سری رسوم خوب و مفیدی جا بیافته که بدون شرایط لاکداون امکان بروز و ظهور نداشت. کجا آدمها فکر میکردن که بشه بجای حضور و غیاب از کارمندانشون در شرکتها، حتی جلساتشون رو هم از داخل خانه برگزار کنن؟ شاید یه وقتی هم راجع به جا افتادن رسم دورکاری و کار هایبرید در شرکتها هم نوشتم که به نظرم مفیدترین و بدردبخورترین میراث کرونا (حداقل در امریکا) بوده!
منبع: K1inUSA
💯مبلغان بدون مرز
@IntMob
@IntMob
❇️ رمضان خاطرهانگیز در امریکا
«۶ سالم بود، سیزده به در سال ۷۵.
با مامانم و آجی و داداشم رفته بودیم پارک رجایی، اینقدر خانواده اومده بودن که حد نداشت. یه خانواده ترک پرجمعیت (نزدیک به ۶۰ نفر) کنار ما بودن. سر ظهر بساط کباب راه انداخته بودن. مامانم از خونه غذا آورده بود ولی خب، بچه که نمیفهمه، دلش میخواد. آجیم یهو گفت عههه چه بوی خوبی. مامانم یه چشم غره بهش رفت و اونم بغض کرد. این قضیه شاید ۵ ثانیه هم طول نکشید اما از دید مادربزرگ اون خانواده دور نموند. یه بشقاب پر کباب کرد و آورد برای ما. مامانم قبول نمیکرد. گفت در صورتی میگیرم که شما هم یه چیزی از ما ببرین، اون خانوم هم چند تا گز و یه ظرف کوچیک از غذای ما رو برداشت. خانوادههای اطراف هم مثل ما از خونه غذا آورده بودن و فقط یکیشون داشت جوجه میپخت. من یهو نگاه کردم دیدم اینقدر همه این چند تا خانواده برای هم غذا بردن که توی سفره همهمون همه چی بود. بدون اینکه بچهای چیزی رو دلش بخواد و نباشه… بدون اینکه کسی دلخور باشه. همهمون نزدیک به ۲۰۰ نفر آدم خوشحال نشسته بودیم و غذا میخوردیم. دلم برای اون موقعها تنگ شده. اونموقع که نظربلند بودیم و دیگران رو توی خوشحالیمون دخیل میکردیم.»
منبع
@IntMob
#کیوان_ابراهیمی 🤓▫️▫️▫️🇮🇷🇺🇸
با خوندن این خاطره یاد ماه رمضان به یادماندنی سال گذشته در امریکا افتادم. حدود ۳۰ شب افطار پاتلاک (غذای اشتراکی) در پارکینگ مرکز اسلامی. کرونا بود و غذا در داخل مرکز سرو نمیشد. مردم میومدن نماز میخوندن و موقع رفتن بهشون یه ظرف غذا میدادن. ما و چندتا از خانوادههای ایرانی دیگه گفتیم ماه رمضونه و دورهمیهاش. چندتا زیرانداز آوردیم و توی فضای سبز کوچک بغل پارکینگ پهن کردیم و شبهای اول همون غذای مرکز رو بعنوان افطار صرف میکردیم.
یکی دو شب به این منوال گذشت تا گفتیم یه برنج و خورشت خالی خشکه، خودمون هم یه چیزی از خونه بیاریم. یه خانواده شلهزرد آورد و اون یکی حلوا. توی چندتا ظرف میاوردیم و بین بقیه تقسیم میکردیم. همین جمع ذره ذره بزرگتر شد تا اینکه آدمهای بیشتری اومدن. ۲ تا خانواده شد ۱۰ تا و بعد ۲۰ و بعد چشم باز کردیم دیدیم شمارش حاضرین از دستمون در رفته! فعالان جمع یه گروه زدن و گوگل شیت ساختن و گفتن هر کی میخواد روزهداران رو اطعام کنه بسم الله.
کار به جایی رسید که ۳-۴ تا میز طویل گذاشته بودیم تا آدمها غذاهای نذریشون رو بیارن روی اونها بذارن. از نان و پنیر و سبزی و هندوانه و میوه گرفته تا حلیم و حلوا و شلهزرد و آش. هر شب حداقل ۵ تا ۱۰ نوع خوردنی مختلف سر سفرهها (یا در واقع زیراندازها) بود! برای رعایت پروتکلهای بهداشتی، چند نفر رو بعنوان مسئول سرو کردن غذا تعیین کردیم تا به صف روزهداران خدمات بدن. در حدی پیش رفتیم که اونجا بساط چای زغالی و کلهپاچه هم برپا کردیم 😂
رمز موفقیتمون چی بود؟ ایمان تقوا عمل صالح 😅
بعلاوه یه هستهی اولیهی خلاق و پای کار + همراهی بیتکلف جمع
خاطرهانگیزترین ماه رمضان عمرمون شد. گاهی وقتها فکر میکنم کرونا با همهی خسارات جانی و مالی که زد، باعث شد یه سری رسوم خوب و مفیدی جا بیافته که بدون شرایط لاکداون امکان بروز و ظهور نداشت. کجا آدمها فکر میکردن که بشه بجای حضور و غیاب از کارمندانشون در شرکتها، حتی جلساتشون رو هم از داخل خانه برگزار کنن؟ شاید یه وقتی هم راجع به جا افتادن رسم دورکاری و کار هایبرید در شرکتها هم نوشتم که به نظرم مفیدترین و بدردبخورترین میراث کرونا (حداقل در امریکا) بوده!
منبع: K1inUSA
💯مبلغان بدون مرز
@IntMob
Forwarded from مبلغان بدون مرز
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#ماه_مبارک_رمضان #اندونزی
@IntMob
❇️ آیینهای استقبال از ماه رمضان
🔹مسلمانان اندونزی پیش از حلول ماه مبارک رمضان با برگزاری ایینهای منحصر به فرد به استقبال ماه ضیافت الهی میروند.
💯مبلغان بدون مرز
@IntMob
@IntMob
❇️ آیینهای استقبال از ماه رمضان
🔹مسلمانان اندونزی پیش از حلول ماه مبارک رمضان با برگزاری ایینهای منحصر به فرد به استقبال ماه ضیافت الهی میروند.
💯مبلغان بدون مرز
@IntMob
Forwarded from مبلغان بدون مرز
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#ماه_مبارک_رمضان #داغستان
@IntMob
🟢 جمعی از مسلمانان شهر ماخاچ کالا پایتخت جمهوری داغستان در نخستین روز ماه مبارک رمضان با شرکت در مراسم افطاری دسته جمعی، روزه خود را باز کردند
🟣 در نخستین روز از ماه مبارک رمضان، مفتی داغستان «شیخ احمد افندی» به عنوان مهمان ویژه مراسم افطاری دسته جمعی حضور داشت.
🔴 لازم به ذکر است، روزانه حدود 4000 نفر از مؤمنان و روزه داران برای مراسم سحری و افطار در "خیمه ماه مبارک رمضان" واقع در قلمرو مسجد جامع ماخاچ کالا گرد هم می آیند.
منبع
💯مبلغان بدون مرز
@IntMob
@IntMob
🟢 جمعی از مسلمانان شهر ماخاچ کالا پایتخت جمهوری داغستان در نخستین روز ماه مبارک رمضان با شرکت در مراسم افطاری دسته جمعی، روزه خود را باز کردند
🟣 در نخستین روز از ماه مبارک رمضان، مفتی داغستان «شیخ احمد افندی» به عنوان مهمان ویژه مراسم افطاری دسته جمعی حضور داشت.
🔴 لازم به ذکر است، روزانه حدود 4000 نفر از مؤمنان و روزه داران برای مراسم سحری و افطار در "خیمه ماه مبارک رمضان" واقع در قلمرو مسجد جامع ماخاچ کالا گرد هم می آیند.
منبع
💯مبلغان بدون مرز
@IntMob
Forwarded from مبلغان بدون مرز
#خاطرات_بین_المللی |#کانادا
@IntMob
✳️ قرآن را یک بار بخوانیم.
🔹نزدیک ماه رمضان چهار سال پیش با دوست عزیزی به یک کتابفروشی ایرانی در شمال ونکوور رفته بودیم. لا به لای کتاب ها در قفسه های زیرین، یک قرآن عتیقه ی نسخه خطی پیدا کردم.
🔹 مشغول ورق زدن بودم که صاحب مغازه که پیرمردی با کراوات سبز و کفش های اسپرت بود آمد نزدیک و اززیر عینک قطورش نگاهی تیز به من کرد و به حالت طعنه گفت که "کتاب های مفید بخوان! این کتاب پُر است از دست و پا قطع کردن.".. لبخندی زدم.. پرسیدم که همه اش را خواندید؟ .. گفت که "همه اش همین است. قتل. مجازات...".. گفتم بسم الله.. امتحان کنیم؟ گفت باشه!..
🔹قرآن را باز کردم.. سوره ی لیل آمد.. شروع کردم به خواندن.. واللیل اذا یغشی.. قسم به شب هنگامی که پرده اش همه جا را فرا می گیرد.. والنهار اذا تجلی.. و قسم به روز هنگامی که تجلی کند.. و ما خلق الذکر و الآنثی.. و قسم به کسی که مرد و زن را آفرید.. ان سعیکم لشتی .. گفتم این آیات را ببین.. دست کم این ملودی هیجان انگیز کلمات را نگاه کن.. اینها بی نظیر نیست؟ ..
🔹دیدم که آهسته گریه می کند.. منقلب شده بود.. بیشتر از آنکه من فکرش را کنم.. کلمات را بیش از من میفهمید... گفت تا آخر سوره بخوان.. سوره که تمام شد صورتش غرق اشک شده بود..
.
🔹این روزها فرصت خوبی است برای خواندن کتابی که تاریخ بشریت را برای همیشه متحول کرده است. حداقل برای یک بار. اسلام اقلیمی را بگذاریم کنار. خیال کنیم تازه متولد شده ایم. قرآن را یک بار. از اول تا آخر بخوانیم..
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob
@IntMob
✳️ قرآن را یک بار بخوانیم.
🔹نزدیک ماه رمضان چهار سال پیش با دوست عزیزی به یک کتابفروشی ایرانی در شمال ونکوور رفته بودیم. لا به لای کتاب ها در قفسه های زیرین، یک قرآن عتیقه ی نسخه خطی پیدا کردم.
🔹 مشغول ورق زدن بودم که صاحب مغازه که پیرمردی با کراوات سبز و کفش های اسپرت بود آمد نزدیک و اززیر عینک قطورش نگاهی تیز به من کرد و به حالت طعنه گفت که "کتاب های مفید بخوان! این کتاب پُر است از دست و پا قطع کردن.".. لبخندی زدم.. پرسیدم که همه اش را خواندید؟ .. گفت که "همه اش همین است. قتل. مجازات...".. گفتم بسم الله.. امتحان کنیم؟ گفت باشه!..
🔹قرآن را باز کردم.. سوره ی لیل آمد.. شروع کردم به خواندن.. واللیل اذا یغشی.. قسم به شب هنگامی که پرده اش همه جا را فرا می گیرد.. والنهار اذا تجلی.. و قسم به روز هنگامی که تجلی کند.. و ما خلق الذکر و الآنثی.. و قسم به کسی که مرد و زن را آفرید.. ان سعیکم لشتی .. گفتم این آیات را ببین.. دست کم این ملودی هیجان انگیز کلمات را نگاه کن.. اینها بی نظیر نیست؟ ..
🔹دیدم که آهسته گریه می کند.. منقلب شده بود.. بیشتر از آنکه من فکرش را کنم.. کلمات را بیش از من میفهمید... گفت تا آخر سوره بخوان.. سوره که تمام شد صورتش غرق اشک شده بود..
.
🔹این روزها فرصت خوبی است برای خواندن کتابی که تاریخ بشریت را برای همیشه متحول کرده است. حداقل برای یک بار. اسلام اقلیمی را بگذاریم کنار. خیال کنیم تازه متولد شده ایم. قرآن را یک بار. از اول تا آخر بخوانیم..
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob
Forwarded from مبلغان بدون مرز
#خاطرات_بین_المللی | #آلمان
@IntMob
✳️ #شبهای_قدر در #هامبورگ و کودکان بیدار!!
🔹در بروشورهای موسسات جهانگردی آلمانی، #مرکز_اسلامی_هامبورگ به عنوان یکی از مکان های دیدنی شهر هامبورگ معرفی شده است.
🔹مرکز اسلامی هامبورگ با معماری زیبای #ایرانی اسلامی (عکس پایین👇) در کنار دریاچه زیبای #آلستر، محل بازدید برای بسیاری از آلمانی ها و #توریست ها در آلمان به شمار می رود.
🔹شب های قدر در این مرکز، #شیعیان و ایرانی های بسیاری جمع می شوند و مراسم مخصوص این شب ها را در کنار همدیگر برگزار می کنند. مراسم ساعت حدود هشت و نیم عصر (در حالی که خورشید وسط آسمان می درخشد!) شروع می شود و در دو ساعتی که تا #افطار باقی مانده، بسیاری از دعاها خوانده می شود، چون بعد از اذان و نماز و یک افطار مختصر، ساعت یازده شب است، و زمان زیادی نمی ماند برای انجام اعمال شب های قدر. در این شب های کوتاه، دعای #جوشن_کبیر را معمولا در سه قسمت در سه شب می خوانند. مراسم شب های قدر در مرکز اسلامی هامبورگ، با اقامه نماز صبح در ساعت ۱:۲۰ بامداد تمام می شود. https://telegram.me/bayeganitabligh/374
🔹کودکان در آلمان ساعت هفت الی هشت شب (که در سه چهار ماه سال عملا روز است و خورشید وسط آسمان!!) می خوابند.
🔹صبح زود بسیاری از #کودکان را می بینی که همراه والدینشان، سرحال و شاداب در حال دوچرخه سواری یا اسکوتر سواری به #مهدکودک یا #مدرسه می روند.
🔹در حالی که معمولا احساسات آلمانی ها را در چهره شان به راحتی نمی شود دید، و در حالی که معمولا به کار دیگرانی که نمیشناسند کاری ندارند، شب های قدر که ساعت دوازده و نیم یا یک نیمه شب با کودک چهارساله ام سوار #اتوبوس می شدم تا به خانه برگردم، تعجب و نگاه خیره بسیاری از آلمانی ها را کاملا احساس می کردم. یک بار هم یکی شان با نگاهی که حس بد تحقیر به من می داد، پرسید، "چطور کودکت را تا این وقت شب #بیدار نگه داشته ای؟ به نظر مسافر هم نیستی!" به او گفتم که این مساله مربوط به دین و مذهب ماست، ما معتقدیم در این شب، تقدیرها نوشته می شود، و توصیه شده ایم به زیاد دعا کردن در این شب. برای همین ظهر کودکم را زودتر از مهدکودک برداشته ام تا استراحت کند و شب بتوانیم در مراسم مذهبی مان شرکت کنیم... برایش خیلی جالب بود و شنیدم که گفت: "نباید زود قضاوت کرد...".
** حال خوب و بهترین مقدرات را برای شما و کشور عزیزمان #ایران آرزو می کنیم.
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob
@IntMob
✳️ #شبهای_قدر در #هامبورگ و کودکان بیدار!!
🔹در بروشورهای موسسات جهانگردی آلمانی، #مرکز_اسلامی_هامبورگ به عنوان یکی از مکان های دیدنی شهر هامبورگ معرفی شده است.
🔹مرکز اسلامی هامبورگ با معماری زیبای #ایرانی اسلامی (عکس پایین👇) در کنار دریاچه زیبای #آلستر، محل بازدید برای بسیاری از آلمانی ها و #توریست ها در آلمان به شمار می رود.
🔹شب های قدر در این مرکز، #شیعیان و ایرانی های بسیاری جمع می شوند و مراسم مخصوص این شب ها را در کنار همدیگر برگزار می کنند. مراسم ساعت حدود هشت و نیم عصر (در حالی که خورشید وسط آسمان می درخشد!) شروع می شود و در دو ساعتی که تا #افطار باقی مانده، بسیاری از دعاها خوانده می شود، چون بعد از اذان و نماز و یک افطار مختصر، ساعت یازده شب است، و زمان زیادی نمی ماند برای انجام اعمال شب های قدر. در این شب های کوتاه، دعای #جوشن_کبیر را معمولا در سه قسمت در سه شب می خوانند. مراسم شب های قدر در مرکز اسلامی هامبورگ، با اقامه نماز صبح در ساعت ۱:۲۰ بامداد تمام می شود. https://telegram.me/bayeganitabligh/374
🔹کودکان در آلمان ساعت هفت الی هشت شب (که در سه چهار ماه سال عملا روز است و خورشید وسط آسمان!!) می خوابند.
🔹صبح زود بسیاری از #کودکان را می بینی که همراه والدینشان، سرحال و شاداب در حال دوچرخه سواری یا اسکوتر سواری به #مهدکودک یا #مدرسه می روند.
🔹در حالی که معمولا احساسات آلمانی ها را در چهره شان به راحتی نمی شود دید، و در حالی که معمولا به کار دیگرانی که نمیشناسند کاری ندارند، شب های قدر که ساعت دوازده و نیم یا یک نیمه شب با کودک چهارساله ام سوار #اتوبوس می شدم تا به خانه برگردم، تعجب و نگاه خیره بسیاری از آلمانی ها را کاملا احساس می کردم. یک بار هم یکی شان با نگاهی که حس بد تحقیر به من می داد، پرسید، "چطور کودکت را تا این وقت شب #بیدار نگه داشته ای؟ به نظر مسافر هم نیستی!" به او گفتم که این مساله مربوط به دین و مذهب ماست، ما معتقدیم در این شب، تقدیرها نوشته می شود، و توصیه شده ایم به زیاد دعا کردن در این شب. برای همین ظهر کودکم را زودتر از مهدکودک برداشته ام تا استراحت کند و شب بتوانیم در مراسم مذهبی مان شرکت کنیم... برایش خیلی جالب بود و شنیدم که گفت: "نباید زود قضاوت کرد...".
** حال خوب و بهترین مقدرات را برای شما و کشور عزیزمان #ایران آرزو می کنیم.
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob
Telegram
کشکولی برای "شُدن"