This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#موزه_هنر/ #آمادئو_مودیلیانی/ 1884-1920
کانال انتشارات دیداری شنیداری موسسه انسانشناسی و فرهنگ
@IIAC_AV_Productions
کانال انتشارات دیداری شنیداری موسسه انسانشناسی و فرهنگ
@IIAC_AV_Productions
ابهام تصویر زیر قطرات باران، باید بر جای بماند. نگذاریم جهان روشن شود و زیر نور آفتاب، آنقدر تحملناپذیر، که دیگر نتوانیم نه آن و نه خود را بپذیریم. میخواهیم جهان را دگرگون کنیم؟ چرا؟ چون خود ویرانش کردهایم؟ بگذاریم جهان پشت این لایه شفاف از سنگهای صیقل خورده، حبابهای لطیف و نمناک باران را بر خود داشته باشد. جهان را از پشت این پرده از اشکهای سردی ببینیم که فرو نمی ریزند. جاده کجا می رود؟ اصلا جاده باید به جایی برود؟ در منطق ما: بیشک. وگرنه جاده چه معنا دارد؟ اما آن زنجیره اسبان آرام و بیدغدغه، به جایی نمیروند. آنها در جایی هستند. اسبان به دنبال چیزی نیستند. آنها همه چیزهایی را که می خواهند، دارند: هوای سرد و مه و باران و نسیمی که در کوهستان می وزد و صدای موسیقی گنگ طبیعت را. کوهستان با سنگهایش، خاکها با بوی مرطوب و آمیختهشان با علفهای هرز دوردست. اسبها جاده را نمیشناسند. آنها به ما پشت کردهاند تا از گریستن از پشت شیشه و حبابهای سرد ی که بر آن خانه کردهاند، نهراسیم. اطمینان آنها با هراس ما از زندگی در تضادی آشتیناپذیراست. یک لحظه از پشت شیشه سر را بیرون بگیریم. باد می وزد. هوا سرد و دردناک و لذت بخش است. پوست ما جهان را می فهمد؛ با همه دردها و لذت ها؛ با همه سنگها و بادها و پرتگاههایش. اسبان به ما پشت کردهاند. در انتظار طلوع یا غروبی هستند که بیشک از راه خواهند رسید و آنها را درون خود غرق خواهند کرد. جایی در بهشت، جایی در میان قطرات خوابالود و خسته باران کوهستانی.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ویدیو - #پاریس_گردی - یک دقیقه بر مزار #موریس_مرلو_پونتی ، #فیلسوف_فرانسوی در #گورستان #پرلاشز #پاریس - #ناصر_فکوهی - تابستان 1398
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#پاریس_گردی - یک دقیقه در #کلیسای_منیل_مونتان (1880) #پاریس - #ناصر_فکوهی - تابستان 1399
Notre Dame de la Croix de Ménilemontant
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions
Notre Dame de la Croix de Ménilemontant
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions
بوف ِ سرگشته و نومید، بیزار و دلزده، سالها پیش را به یاد آورد وعینکش را به چشم زد. کاغذی پیش روی خود گذاشت اما نتوانست هیچ چیز بر آن بنویسد. هیچ. جز طعنهای عذاب آور برای آیندگان. آن سالها را به یاد آورد که کسی خواست تا بر روی سنگی شفاف و سرد، سنگی خاکستری و سبز و خاکآلود و مُبهم، تصویری از او حک کنند تا یادآور دردهایش باشد. تصویری غریب با دو دایره، برای دو چشم زیر عینک ِ سالهای لاله زار در سرزمین دوردست ِ غریب؛ گوشهایی تیز و دو خط سخت برای سیمایش. همین. وقتی مطمئن شد که همه درزهای در ِ کوچک و پنجرههای آپارتمانش بسته شدهاند، شیر گاز را باز کرد، لبخندی رضایت آمیز زد و برای نخستین بار بر بستری که می دانست بی هیچ چشمداشتی، خوابی عمیق به او خواهد داد، آرام گرفت. فکر کرد: دیگر برای همیشه از نگاه شوم ِ همشهریان که یک دم در عمر کوتاه، دست از آزارم برنداشتند، آزاد می شود. نمی دانست که حتی در گور آرامش نمی گذارند و در میان این سنگهای رنگ و رو رفته، باز هر سال به سراغش می آیند و افتخار خواهند کرد که او را کشتهاند. راستی کرونا چیست؟ گویی این گور سالهاست فراموش شده؟ همه جا را خاک گرفته و گورستان خلوت است. لایه سختی از شاخ و برگهای بادآورده سنگم را پوشانده و گلهای گلدانهایش پژمردهاند. گویی مُرده است و جهان به همراهش. همشهریان به دیدارش نیامدهاند. جز این عکاس کنجکاو و سمج که در چشمهایم خیره شده. سالها پیش بود: دروازهای این بهشت زمینی را گشودم تا راه را بر دوستانم، نفرینشدگان آینده آن سرزمین نفرینشده، بگشایم تا تنها راه آزادی خود را بیابند و سرانجام میان این خاک ِ نمناک کمی آنسوتر از من، میان آوای نرم ِ پرندگانی آوازهخوان و صدای ِ هراسناک ِ قدمهای ِ گُنگ ِ زوج پیری در پی ِ گور ِ گمشده پدر بزرگی از یاد رفته، به آرامشی شاید ابدی برسند.
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions
Telegram
IIAC.AV.PRODUCTIONS
انتشـارات ديـداری شنیـداری
موسسه انسان شناسی و فرهنگ
🎬🎼🎭📷⏮ ▶️⏭
Iranian Institute of Anthropology and Culture
IIAC Audiovisual Productions
موسسه انسان شناسی و فرهنگ
🎬🎼🎭📷⏮ ▶️⏭
Iranian Institute of Anthropology and Culture
IIAC Audiovisual Productions
وقتی از آسمان به زمین نگاه می کنی. و چنین تصویری می بینی، می توانی به هر چیز فکر کنی جز به آنکه تا چند لحظه دیگر تمام این سبزهزارها، تمام این مزارع و جادههای کوچک ِ روستایی، ناپدید خواهند شد تا جای خود را یا به یک پرده سفید شیری رنگ بدهند یا به ساختهایی بزرگ و بیرحم و سخت شهر ِ بزرگ. شهری که حتی اگر عروس شهرهای جهان هم باشد، باز هم یک شهر است. باز هم خالی از طبیعت و سبزه و آب و تصویر وهم آلودی است که پرنده کوچک با غرور بر این شکوه بیپایان رنگها می اندازد؛ و پرده سفیدی که رنگها را میکُشد و پنهان می کند، چون تاب تحمل زیباییشان را ندارد: رنگهایی که حتی در سیاه و سفید و خاکستریشان، چنان طعمی دارند که چشمهای پرنده را با زیباییشان پُرمی کنند. توده ابر بزرگ، هولناک است و چون موجی که ازخشم فروخورده یک اقیانوس ِ دوردست برخاسته، می رود تا این مینیاتور ِ خانههای کوچک حاشیههای دور دست شهر را درون خود فرو کشد. پرنده به شهر می رود. پرنده از شهر می رود. اما موج بهر رو چنان بزرگ است و چنان خشمگین که گویی خود شهر آن را برانگیخته. پرنده کوچک، از میان لایههای ِ نمناک و سفید و مبهم که با شتاب از زیر بالهایش می گذرند، عبور می کند. لحظهای دیگر در سرزمینی بیگانه و آشنا بیرون خواهد آمد. سرزمینی که یا شهر بزرگ، پاریس و شادی بیکرانش را ترک می کنی و یا درونش فرو می روی. اما گویی در هر دو صورت، پرده سفید شیری رنگ، باید باشد تا ما را برای این ورود و خروج آماده کند. بیرون را نگاه می کنی، زیر بالهایت، دیگر اثری از هیچ چیز نیست، جز کوری ِ سپید ِ ابرهایی باز هم انبوهتر. زیر بالهایت را نگاه می کنی، ولی این بار شهر را میبینی با همه زیباییها و همه زشتیهایش، شهری که طبیعت را خورده است. یا طبیعتی که شهر را نیست کرده. نتیجه یکی است. اینکه این پرنده کوچک باید انتخاب خود را بکند: یا باید در آسمان، سرگردان، میان آب و سبزهها و بیشهها و خانههای کوچک دوردست بماند و شاید هم لحظهای برای دانهای، فرود بیاید؛ و یا، همه آن رویاهای سبز و آبی را فراموش کند و روی آهن سرد پشت بامی، کنار دودکشی قدیمی، یا کنار راه آبی کثیف، یا روی سنگفرش قدیمی کوچهای تنگ، بنشیند و طعم و عطر سخت خاکهای شهر را با تمام وجود در خود حس کند. شهری ساخته دست ِ آدمهایی همیشه در شتاب. پرده شیری بیرنگ و اسرارآمیز، زیر پاهایت موج می زند. خواب می آید و همه چیز را درون خود میکشد.
@IIAC_AV_Productions
@IIAC_AV_Productions
سالها پیش بود. هنوز هیچ کداممان نمُرده بودیم. حتی نمی دانستیم مرگ چیست. پدرم مرد موفقی بود: کنار ماشینی که تازه خریده بود با کت و شلوار شیکش، ژست می گرفت، عینک آفتابی به چشم می زد و به موفقیتهای آیندهاش فکر می کرد. مادرم آن روز بیدلیل خوشحال و بیدغدغه بود. در باغ پدری می چرخید و جیبهای بزرگ پیراهن سفیدش را با گلبرگهای مُعطر باغ پر می کرد. ناگهان دستانش را مثل گلدانی کنار هم گرفت و پدر از گلهای خوشبو عکس انداخت. فکر می کنم می دانست کجا می خواهد این همه عکس را جای دهد. من و خواهرم پیش مادربزرگ بودیم. دو کودک خردسال که نمی دانستند، روزی چنان درون مرگ جای خواهند گرفت. کوچک بودیم، آنقدر که می توانستیم در کالسکه سیاه رنگ، روبروی هم بنشینیم و پاهای برهنهمان زیر پتو همدیگر را لمس کنند. پدر گفت: اینجا را نگاه کنید! و در یک دم با مادر بزرگ، در یک قاب ابدی فرو رفتیم. پیرزن نگران بود. می دانست اتفاق شومی، ولو سالها بعد خواهد افتاد که باغ بزرگ را به تکهای از گور تبدیل خواهد کرد. اما دلش نمی خواست با این فکرها، خاطره آن روز آفتابی ِ بهار در باغ را خراب کند. پدر بزرگ به عادت همیشگی روزهای تعطیل، مثل دوران جوانیاش، لباس رسمی اداری پوشیده بود، پشت میز مهتابی با دوستش ورقبازی می کرد و لیوان نوشابهاش را زیر چشم داشت. گمان می کنم پدرم می دانست که همه داریم میمیریم و همخانه با هم، در پرلاشزجای خواهیم گرفت. سالها پیش بود. همه مُرده بودیم. اما هربار کسی بود که در این گور خانوادگی یکی ازعکسهای آن روزهای شیرین را کنار هم بگذارد. با صلیبی پوسیده که در آن پشت آنها خودنمایی می کرد تا ثابت کند باغ ما، بزرگتر از این گوشه قبر بوده است. روزهای خوش، کالسکه پدر و مادر بزرگ و پدرمان با آن عینک آفتابی و ماشین زیبایش و آن دستهای سحرآمیز مادرم، پُر از گلبرگ خوشبو، که درون قاب قلب چوبی روی گور، جای گرفته بودند. حالا دیگر هیچ کدام از ما و آن چیزها نبودیم. سالها پیش بود. آنها که به دیدارمان می آمدند هم مُرده بودند. و ما از شگفتی این مرگهای غریب ِ آرام، بی سروصدا و وحشت زده، درون عکسهایمان می پوسیدیم، خاکستر می شدیم و بر خاک ِ سرد ِ گور می ریختیم. روز زیبای آفتابی، در بهار ِ باغ ِ پدری.
یک #عکس / یک #روایت / #ناصر_فکوهی
عکاس: #مهرداد_ اسکویی / #گور_خانوادگی #پاریس- #گورستان #پرلاشز / 2020
انتشارات دیداری شنیداری انسانشناسی و فرهنگ
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions
یک #عکس / یک #روایت / #ناصر_فکوهی
عکاس: #مهرداد_ اسکویی / #گور_خانوادگی #پاریس- #گورستان #پرلاشز / 2020
انتشارات دیداری شنیداری انسانشناسی و فرهنگ
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions
Telegram
IIAC.AV.PRODUCTIONS
انتشـارات ديـداری شنیـداری
موسسه انسان شناسی و فرهنگ
🎬🎼🎭📷⏮ ▶️⏭
Iranian Institute of Anthropology and Culture
IIAC Audiovisual Productions
موسسه انسان شناسی و فرهنگ
🎬🎼🎭📷⏮ ▶️⏭
Iranian Institute of Anthropology and Culture
IIAC Audiovisual Productions
Audio
#گفتار_های_عمومی / برنامه هشتم/ #ناصر_فکوهی / جمعه 23 خرداد 1399 / #توسعه_پایدار در جهان و در ایران / بخش اول
لینک مستقیم به کانال انتشارات دیداری شنیداری انسان شناسی و فرهنگ
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/510
لینک مستقیم به کانال انتشارات دیداری شنیداری انسان شناسی و فرهنگ
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/510
Audio
#گفتار_های_عمومی / برنامه هشتم/ #ناصر_فکوهی / جمعه 23 خرداد 1399 / #توسعه_پایدار در جهان و در ایران / بخش دوم
لینک مستقیم به کانال انتشارات دیداری شنیداری انسان شناسی و فرهنگ
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/510
لینک مستقیم به کانال انتشارات دیداری شنیداری انسان شناسی و فرهنگ
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/510
Audio
#گفتار_های_عمومی / برنامه هشتم/ #ناصر_فکوهی / جمعه 23 خرداد 1399 / #توسعه_پایدار در جهان و در ایران / بخش سوم
لینک مستقیم به کانال انتشارات دیداری شنیداری انسان شناسی و فرهنگ
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/510
لینک مستقیم به کانال انتشارات دیداری شنیداری انسان شناسی و فرهنگ
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/510
Audio
#گفتار_های_عمومی / برنامه هشتم/ #ناصر_فکوهی / جمعه 23 خرداد 1399 / #توسعه_پایدار در جهان و در ایران / بخش چهارم و آخر
لینک مستقیم به کانال انتشارات دیداری شنیداری انسان شناسی و فرهنگ
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/510
لینک مستقیم به کانال انتشارات دیداری شنیداری انسان شناسی و فرهنگ
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/510
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#صد_و_بیست_سال_با_سینما / #ناصر_فکوهی / #تحلیل_های_مینیمال #تاریخ_سینما / #سفر_به_کره)ماه / #ژرژ_میلیس/ #فرانسه / 1902 / #صامت / #سیاه_و_سفید / 14 دقیقه
سپیدی وهمآلود. ماه کوچک دوردست، دست نایافتنی است و شاخههای سبز دستهای پرتمنای من کوتاه. آسمانی میان ما فاصله انداخته است. عاشقی سرکشیده به بالا تا نگاهی به معشوق دست نایافتنی بیاندازد. درخت در گرمای شبانه پس از یک روز طولانی تابستانی می سوزد. هنوز بدنش داغ است و غروبی که از راه می رسد، بزحمت توان آرام کردنش را دارد. پاهایش در زمین فرو رفته. ریشهها. ریشهها؟ کدام ریشهها. همان زنجیرهای ابدی که مرا به به اسارت زمین در آوردهاند؟ اینجا نشستهام زیرا چارهای ندارم جز آنکه اینجا بنشینم. سبزم. چون چارهای ندارم جز آنکه سبز باشم. پوستی که خود انتخاب نکردهام. باد مرا می لرزاند. از شب می ترسم اما تنها دلخوشیام شبی است که از راه برسد و آسمانی روشن داشته باشد و ماهی چون تو رنگ باخته که خود را به من می نمایاند و می خواهد در هوس در آغوش کشیدنش بسوزم. آفتاب را از یاد نمی برم. هر روز می بینمش. نگاهی به او نیز ممکن نیست. او توخالی است و آتشین و پرغرور و متکبر و سوزاننده و بیرحم. نه فروتنی تو را دارد. نه زیباییات را و نه هوسآمیز بودنت را. گِردی دایره زنانهای که تخیل را تا ابدیت هدایت میکند. و درست آنگاه که گمان می کنی به او دست یافتهای باز هم خورشیدی از راه می رسد، چنان خود را بر آسمان و زمین تحمیل می کند که دیگر جایی برای تو نیست. هیچ نمی گویی. چیزی برای گفتن نیست. زیرا همه چیز در این دایره و در آن رنگ پریده ، در آن آسمان خالی بیرنگ خاکستری. در پاهای فلج و زمینگیر شده من، در دستهای بیپایان سبز و مرطوب و بیجانم که با نسیمی به هر سو می روند، گفتهام و گفتهای. زندگی را می توان درهمین «خواهش» دست نایافتنی و در همان سکوت بوالهوسانه خلاصه کرد. فردا روز دیگری است و باز انتظارت را خواهم کشید.
یک #عکس / یک #روایت / #ناصر_فکوهی
عکاس: #مهرداد_ اسکویی / #ماه و #درخت #فرانسه- بهار 2020
انتشارات دیداری شنیداری انسانشناسی و فرهنگ
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions
یک #عکس / یک #روایت / #ناصر_فکوهی
عکاس: #مهرداد_ اسکویی / #ماه و #درخت #فرانسه- بهار 2020
انتشارات دیداری شنیداری انسانشناسی و فرهنگ
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions
Telegram
IIAC.AV.PRODUCTIONS
انتشـارات ديـداری شنیـداری
موسسه انسان شناسی و فرهنگ
🎬🎼🎭📷⏮ ▶️⏭
Iranian Institute of Anthropology and Culture
IIAC Audiovisual Productions
موسسه انسان شناسی و فرهنگ
🎬🎼🎭📷⏮ ▶️⏭
Iranian Institute of Anthropology and Culture
IIAC Audiovisual Productions
Audio
#گفتار_های_عمومی / #ناصر_فکوهی / برنامه نهم / #ابداع_زمان_مدرن / 29 خرداد 1399 / فایل صوتی در کانال تلگرام انتشارات دیداری شنیداری انسان شناسی و فرهنگ به آدرس مستقیم زیر
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/519
فایل تصویری در بخش IGTV کانال اینستاگرام ناصر فکوهی
@nasserfakouhi
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions/519
فایل تصویری در بخش IGTV کانال اینستاگرام ناصر فکوهی
@nasserfakouhi
... و تاجی از خارهای تیز و بُرّنده بر سر فرزند مریم گذاشتند، تا تیغها، پوست و گوشتش را بشکافند و خون از رگهایش بیرون بجهد. و صلیبی سنگین بر دوشش نهادند، تا بار همه گناهان جهان را بر پشت خویش حس کند و خود، آن را زیر ضربات شلاق رومیان و دشنام مردمان ابله، تا آخرین جایگاه حیات بکشاند. صلیب را بر زمین نهادند و با میخهای ِ سخت ِ آهنین، دستان و پاهایش را بر صلیب میخکوب کردند و خون سراسر زمین را فراگرفت. فرزند مریم، رو به پدر کرد و گفت: پدر! اینها را ببخش! این مردمان، باید چنین کنند تا بتوانند در قرنهای آتی، درد و شکنجه تمام شلاقهای جهان را که به دست خودشان بدنهایشان را تکهتکه خواهند کرد را درک کنند و بدانند که این همان دردی است که بر ولینعمت خود روا داشتند. مردمان از این پس در همهجا، در جهان بیسامان و هولناکی که خواهند ساخت، درد خواهند کشید، یکدیگر راغارت خواهند کرد، خواهند کشت و شکنجه خواهند داد. سربازان، صلیب را بلند کردند و فرزند مریم را میان دو راهزن مصلوب کردند. فرزند مریم از نگاهها محو شد و صلیب چوبین به صلیبی سنگین تبدیل شد. صلیب از درون خاک سرکشیده بود و چون درختی شاداب از شاخههای تیز و بُرّنده و جاندار سر به آسمان کشید. آنقدر بالا که از اوج آن، انسانها به موجوداتی بیمعنا شباهت یافتند. و کشتار آغاز شد. رودخانه خون، سیلاب رنج، طوفان مرگ، فریادهای دوزخ و آوارگی و بیپناهی. مادرانی که فرزندانشان در پیش چشمانشان قربانی میشدند. پدرانی که سر از تن پسران خود جدا میکردند. جهان را در خون فرزندانش غرق شد و رودخانههای ِ متغفن ِ خونابههای کثیف تا ابد در رگهای حیات، زیر پوست شکننده و در بدنهای ِ حقیر مردمان فرو رفتند. و آنگاه بود که روزی، در شهری، میان مردگانی شرافتمند، صلیب سنگین در میان باغ سبز نشست. سبزه ها، تنش را مرطوب و ملبس به جامگان حیات کرده بودند و میان یهشت پُردرخت و زیبایی گذاشتندش. هزاران سال پیش بود. همین دیروز. روزی که صلیب از خون ِ آسمان طخم خورد و رنگین شد و امروز آن خون به سبزه نرمی بدل شده که بر آن دست میکشم. سختی سنگ و نرمی سبزهها، سکوت گورستان و فریاد درد انسانها که در تمام عالم پیچیده است، اندوهبار است. طومار در هم پیچیده روزگار ِ مصیبتبار ِ مردمانی که کرور کرور درون لجنزارهای نیستی فرو میروند.
یک #عکس / یک #روایت / #ناصر_فکوهی
عکاس: #مهرداد_ اسکویی / #صلیب_سنگی #پاریس گورستان #پرلاشز / بهار 2020
انتشارات دیداری شنیداری انسانشناسی و فرهنگ
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions
یک #عکس / یک #روایت / #ناصر_فکوهی
عکاس: #مهرداد_ اسکویی / #صلیب_سنگی #پاریس گورستان #پرلاشز / بهار 2020
انتشارات دیداری شنیداری انسانشناسی و فرهنگ
https://t.iss.one/IIAC_AV_Productions
Telegram
IIAC.AV.PRODUCTIONS
انتشـارات ديـداری شنیـداری
موسسه انسان شناسی و فرهنگ
🎬🎼🎭📷⏮ ▶️⏭
Iranian Institute of Anthropology and Culture
IIAC Audiovisual Productions
موسسه انسان شناسی و فرهنگ
🎬🎼🎭📷⏮ ▶️⏭
Iranian Institute of Anthropology and Culture
IIAC Audiovisual Productions