حسن نوروزی نایبرئیس کمیسیون قضایی مجلس در گفتوگو با «نود اقتصادی»: از کانون وکلا به مجلس آمده بودند و در حال لابی بودند که نگذارند ماده ۶ طرح تسهیل مجوزهای کسب و کار تصویب شود! این ماده به انحصار در بازار وکالت ایران پایان میدهد. میترسند این طرح تصویب شود.
نودِ اقتصادی
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javab1
نودِ اقتصادی
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javab1
وقتی گند ظریف انقدر ناجور بوده که باید انتحاری بزنی تا صدای همه دربیاد، بلکم دو دقیقه به #ظریف چیزی نگن!
کور بودی یارو نشست تو bbc فارسی گفت من عضو ارتش سایبری خواهر مریم بودم؟ بیشرف مردم خودتو به چندتا جوجه تروریست میفروشی؟
Amin Mosavi 2
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javab1
کور بودی یارو نشست تو bbc فارسی گفت من عضو ارتش سایبری خواهر مریم بودم؟ بیشرف مردم خودتو به چندتا جوجه تروریست میفروشی؟
Amin Mosavi 2
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javab1
رصدهانشان میدهد تعداد فیلمهاوسریالهای غربی، ژاپنی،کرهای،ترکی وهندی بامضمون #همجنس_بازی_دختران و زنان، افزایش چشمگیری داشته وحتی تولید محصولات لز ایرانی هدفمندتر ازسایر کشورها، بر روی دختران و زن جوان مسلمان ایرانی،متمرکز شده است!
سازمان ملل هشتم اکتبر را روزجهانی لزبین نامیده
جنبش مردمی حلالزادهها
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javab1
سازمان ملل هشتم اکتبر را روزجهانی لزبین نامیده
جنبش مردمی حلالزادهها
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javab1
#رشتو - قسمت اول خاطره همسر شهید چمران
غاده همسر شهید چمران داشت سر مزارش گریه و بی تابی می کرد. بعد از گذشت ۴۰ سال از ازدواجی که دوسه سال بیشتر طول نکشیده...چه رازی در این عشق بوده؟!
خاطره اش از آخرین روز عمر شهید شاید بخشی از پاسخ باشد:
عصر بود و من در ستاد نشسته بودم، در اتاق عملیات. آنجا در واقع اتاق مصطفی بود
و وقتی خودش آنجا نبود کسی آنجا نمیآمد ولی ناگهان در اتاق باز شد، من ترسیدم، فکر کردم چه کسی است، که مصطفی وارد شد. تعجب کردم، قرار نبود برگردد. او مرا نگاه کرد، گفت: مثل اینکه خوشحال نشدی دیدی من برگشتم؟ من امشب برای شما برگشتم. گفتم: نه مصطفی! تو هیچ وقت برای من برنگشتی.
برای کارت آمدی. مصطفی با همان مهربانی گفت: امشب برگشتم بخاطر شما. از احمد سعیدی بپرس. من امشب اصرار داشتم به اهواز برگردم، هواپیما نبود. تو میدانی من در همه عمرم از هواپیمای خصوصی استفاده نکردهام، ولی امشب اصرار داشتم برگردم، با هواپیمای خصوصی آمدم که اینجا باشم.
من خیلی حالم منقلب بود. گفتم: مصطفی من عصرکه داشتم کنار کارون قدم میزدم احساس کردم آنقدر دلم پر است که میخواهم فریاد بزنم. خیلی گرفته بودم. احساس کردم هرچه در این رودخانه فریاد بزنم، باز نمیتوانم خودم را خالی کنم. مصطفی گوش میداد. گفتم: آنقدر در وجودم عشق بود که حتی اگر
تو میآمدی نمیتوانستی مرا تسلی بدهی. او خندید، گفت: تو به عشق بزرگتر از من نیاز داری و آن عشق خدا است. باید به این مرحله از تکامل برسی که تو را جز خدا و عشق خدا هیچ چیز راضی نکند.
شب رفتم بالا. وارد اتاق که شدم دیدم که مصطفی روی تخت دراز کشیده، فکر کردم خواب است. آمدم جلو
و اورا بوسیدم. مصطفی روی بعضی چیزها حساسیت داشت. یک روز که اومدم دمپاییهایش را بگذارم جلوی پایش، خیلی ناراحت شد، دوید، دو زانو شد و دست مرا بوسید، گفت: تو برای من دمپایی میآوری؟ آن شب تعجب کردم که حتی وقتی پایش را بوسیدم تکان نخورد. احساس کردم او بیدار است،اما چیزی نمیگوید
وحید عزیزی
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javaba
غاده همسر شهید چمران داشت سر مزارش گریه و بی تابی می کرد. بعد از گذشت ۴۰ سال از ازدواجی که دوسه سال بیشتر طول نکشیده...چه رازی در این عشق بوده؟!
خاطره اش از آخرین روز عمر شهید شاید بخشی از پاسخ باشد:
عصر بود و من در ستاد نشسته بودم، در اتاق عملیات. آنجا در واقع اتاق مصطفی بود
و وقتی خودش آنجا نبود کسی آنجا نمیآمد ولی ناگهان در اتاق باز شد، من ترسیدم، فکر کردم چه کسی است، که مصطفی وارد شد. تعجب کردم، قرار نبود برگردد. او مرا نگاه کرد، گفت: مثل اینکه خوشحال نشدی دیدی من برگشتم؟ من امشب برای شما برگشتم. گفتم: نه مصطفی! تو هیچ وقت برای من برنگشتی.
برای کارت آمدی. مصطفی با همان مهربانی گفت: امشب برگشتم بخاطر شما. از احمد سعیدی بپرس. من امشب اصرار داشتم به اهواز برگردم، هواپیما نبود. تو میدانی من در همه عمرم از هواپیمای خصوصی استفاده نکردهام، ولی امشب اصرار داشتم برگردم، با هواپیمای خصوصی آمدم که اینجا باشم.
من خیلی حالم منقلب بود. گفتم: مصطفی من عصرکه داشتم کنار کارون قدم میزدم احساس کردم آنقدر دلم پر است که میخواهم فریاد بزنم. خیلی گرفته بودم. احساس کردم هرچه در این رودخانه فریاد بزنم، باز نمیتوانم خودم را خالی کنم. مصطفی گوش میداد. گفتم: آنقدر در وجودم عشق بود که حتی اگر
تو میآمدی نمیتوانستی مرا تسلی بدهی. او خندید، گفت: تو به عشق بزرگتر از من نیاز داری و آن عشق خدا است. باید به این مرحله از تکامل برسی که تو را جز خدا و عشق خدا هیچ چیز راضی نکند.
شب رفتم بالا. وارد اتاق که شدم دیدم که مصطفی روی تخت دراز کشیده، فکر کردم خواب است. آمدم جلو
و اورا بوسیدم. مصطفی روی بعضی چیزها حساسیت داشت. یک روز که اومدم دمپاییهایش را بگذارم جلوی پایش، خیلی ناراحت شد، دوید، دو زانو شد و دست مرا بوسید، گفت: تو برای من دمپایی میآوری؟ آن شب تعجب کردم که حتی وقتی پایش را بوسیدم تکان نخورد. احساس کردم او بیدار است،اما چیزی نمیگوید
وحید عزیزی
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javaba
#رشتو - قسمت دوم خاطره همسر شهید چمران
چشمهایش را بسته و همین طور بود. مصطفی گفت: من فردا شهید میشوم. خیال میکردم شوخی میکند.گفتم: مگر شهادت دست شماست؟ گفت: نه، من از خدا خواستم و میدانم خدا به خواست من جواب میدهد. ولی من میخواهم شما رضایت بدهید. اگر رضایت ندهید من شهید نمیشوم. خیلی این حرف برای من تعجب بود./۷
گفتم: مصطفی، من رضایت نمیدهم و این دست شما نیست. خوب هر وقت خداوند ارادهاش تعلق بگیرد من راضیم به رضای خدا و منتظر این روزم، ولی چرا فردا؟ و او اصرار میکرد که: من فردا از اینجا میروم. میخواهم با رضایت کامل تو باشد. و آخر رضایتم را گرفت. من خودم نمیدانستم چرا راضی شدم
نامهای داد که وصیتاش بود و گفت: تا فردا باز نکنید. بعد دو سفارش به من کرد، گفت: اول اینکه ایران بمانید. گفتم: ایران بمانم چکار؟ اینجا کسی را ندارم. مصطفی گفت: نه! تقرب بعد از هجرت نمیشود. ما اینجا دولت اسلامی داریم و شما تابعیت ایران دارید. نمیتوانید برگردید به کشوری که
حکومتش اسلامی نیست حتی اگر آن کشور، کشور خودتان باشد. گفتم: پس این همه ایرانیان که در خارج هستند چکار میکنند؟ گفت: آنها اشتباه میکنند. شما نباید به آن آداب و رسوم برگردید. هیچ وقت! دوم این بود که بعد از او ازدواج کنم. گفتم: نه مصطفی، زنهای حضرت رسول (ص) بعد از ایشان...
که خودش تند دستش را گذاشت روی دهنم. گفت: این را نگویید. این، بدعت است. من رسول نیستم. گفتم: میدانم. میخواهم بگویم مثل رسول کسی نبود و من هم دیگر مثل شما پیدا نمیکنم.
شب آخر با مصطفی واقعاً عجیب بود. نمیدانم آن شب واقعا چی بود. صبح که مصطفی خواست برود من مثل همیشه لباس و
اسلحهاش را آماده کردم و آب سرد دادم دستش برای توی راه. مصطفی اینها را گرفت و به من گفت: تو خیلی دختر خوبی هستی. و بعد یکدفعه یک عده آمدند توی اتاق و من مجبور شدم بروم طبقه بالا. صبح زود بود هوا هنوز روشن نشده بود. کلید برق را که زدم چراغ اتاق روشن و یکدفعه خاموش شد انگار سوخت
فکر کردم: یعنی امروز دیگر مصطفی خاموش میشود، این شمع دیگر روشن نمیشود. نور نمیدهد، تازه داشتم متوجه میشدم چرا اینقدر اصرار داشت و تاکید میکرد امروز ظهر شهید میشود. مصطفی هرگز شوخی نمیکرد. ین پیدا کردم که مصطفی امروز اگر برود، دیگر برنمیگردد.دویدم و کلت کوچکم را برداشتم
آمدم پایین. نیتم این بود که مصطفی را بزنم، بزنم به پایش تا نرود. مصطفی در اتاق نبود. آمدم دم ستاد و همان موقع مصطفی سوار ماشین شد. من هرچه فریاد میکردم: میخواهم بروم دنبال مصطفی، نمیگذاشتند.
فکر میکردند دیوانه شدهام، کلت دستم بود!
به هرحال، مصطفی رفته بود و من نمیدانستم
چکار کنم. در ستاد قدم میزدم، میرفتم بالا، میرفتم پایین و فکر میکردم چرا مصطفی این حرفها را به من میزد. آیا میتوانم تحمل کنم که او شهید شود و برنگردد. خیلی گریه میکردم، گریه سخت. تنها زن ستاد من بودم. خانمی در اهواز بود به نام «خراسانی» که دوستم بود. باهم کار میکردیم.
یکدفعه خدا آرامشی به من داد. فکر کردم، خُب، ظهر قرار است جسد مصطفی بیاید، باید خودم را آماده کنم برای این صحنه. مانتو وشلوار قهوهای سیری داشتم. آن هارا پوشیدم و رفتم پیش خانم خراسانی. حالم خیلی منقلب بود. برایش تعریف کردم که دیشب چه شده و از اینکه مصطفی امروز دیگر شهید میشود.
عصبانی شد گفت: چرا این حرفها را میزنی؟ مصطفی هر روز در جبهه است. چرا اینطور میگویی؟ چرا مدام میگویی مصطفی بود، بود؟ مصطفی هست! میگفتم: اما امروز ظهر دیگر تمام میشود. هنوز خانهاش بودم که تلفن زنگ زد، گفتم: برو بردار که میخواهند بگویند مصطفی تمام شد. او گفت: حالا میبینی
اینطور نیست، تو داری تخیل میکنی. گوشی را برداشت و من نزدیکش بودم، با همه وجودم گوش میدادم که چه میگوید و او فقط میگفت: نه!نه!
بچهها آمدند که ما را ببرند بیمارستان.گفتند: دکتر زخمی شده. بیمارستان را میشناختم، آنجا کار میکردم. وارد حیاط که شدیم من دور زدم طرف سردخانه...پایان
وحید عزیزی
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javaba
چشمهایش را بسته و همین طور بود. مصطفی گفت: من فردا شهید میشوم. خیال میکردم شوخی میکند.گفتم: مگر شهادت دست شماست؟ گفت: نه، من از خدا خواستم و میدانم خدا به خواست من جواب میدهد. ولی من میخواهم شما رضایت بدهید. اگر رضایت ندهید من شهید نمیشوم. خیلی این حرف برای من تعجب بود./۷
گفتم: مصطفی، من رضایت نمیدهم و این دست شما نیست. خوب هر وقت خداوند ارادهاش تعلق بگیرد من راضیم به رضای خدا و منتظر این روزم، ولی چرا فردا؟ و او اصرار میکرد که: من فردا از اینجا میروم. میخواهم با رضایت کامل تو باشد. و آخر رضایتم را گرفت. من خودم نمیدانستم چرا راضی شدم
نامهای داد که وصیتاش بود و گفت: تا فردا باز نکنید. بعد دو سفارش به من کرد، گفت: اول اینکه ایران بمانید. گفتم: ایران بمانم چکار؟ اینجا کسی را ندارم. مصطفی گفت: نه! تقرب بعد از هجرت نمیشود. ما اینجا دولت اسلامی داریم و شما تابعیت ایران دارید. نمیتوانید برگردید به کشوری که
حکومتش اسلامی نیست حتی اگر آن کشور، کشور خودتان باشد. گفتم: پس این همه ایرانیان که در خارج هستند چکار میکنند؟ گفت: آنها اشتباه میکنند. شما نباید به آن آداب و رسوم برگردید. هیچ وقت! دوم این بود که بعد از او ازدواج کنم. گفتم: نه مصطفی، زنهای حضرت رسول (ص) بعد از ایشان...
که خودش تند دستش را گذاشت روی دهنم. گفت: این را نگویید. این، بدعت است. من رسول نیستم. گفتم: میدانم. میخواهم بگویم مثل رسول کسی نبود و من هم دیگر مثل شما پیدا نمیکنم.
شب آخر با مصطفی واقعاً عجیب بود. نمیدانم آن شب واقعا چی بود. صبح که مصطفی خواست برود من مثل همیشه لباس و
اسلحهاش را آماده کردم و آب سرد دادم دستش برای توی راه. مصطفی اینها را گرفت و به من گفت: تو خیلی دختر خوبی هستی. و بعد یکدفعه یک عده آمدند توی اتاق و من مجبور شدم بروم طبقه بالا. صبح زود بود هوا هنوز روشن نشده بود. کلید برق را که زدم چراغ اتاق روشن و یکدفعه خاموش شد انگار سوخت
فکر کردم: یعنی امروز دیگر مصطفی خاموش میشود، این شمع دیگر روشن نمیشود. نور نمیدهد، تازه داشتم متوجه میشدم چرا اینقدر اصرار داشت و تاکید میکرد امروز ظهر شهید میشود. مصطفی هرگز شوخی نمیکرد. ین پیدا کردم که مصطفی امروز اگر برود، دیگر برنمیگردد.دویدم و کلت کوچکم را برداشتم
آمدم پایین. نیتم این بود که مصطفی را بزنم، بزنم به پایش تا نرود. مصطفی در اتاق نبود. آمدم دم ستاد و همان موقع مصطفی سوار ماشین شد. من هرچه فریاد میکردم: میخواهم بروم دنبال مصطفی، نمیگذاشتند.
فکر میکردند دیوانه شدهام، کلت دستم بود!
به هرحال، مصطفی رفته بود و من نمیدانستم
چکار کنم. در ستاد قدم میزدم، میرفتم بالا، میرفتم پایین و فکر میکردم چرا مصطفی این حرفها را به من میزد. آیا میتوانم تحمل کنم که او شهید شود و برنگردد. خیلی گریه میکردم، گریه سخت. تنها زن ستاد من بودم. خانمی در اهواز بود به نام «خراسانی» که دوستم بود. باهم کار میکردیم.
یکدفعه خدا آرامشی به من داد. فکر کردم، خُب، ظهر قرار است جسد مصطفی بیاید، باید خودم را آماده کنم برای این صحنه. مانتو وشلوار قهوهای سیری داشتم. آن هارا پوشیدم و رفتم پیش خانم خراسانی. حالم خیلی منقلب بود. برایش تعریف کردم که دیشب چه شده و از اینکه مصطفی امروز دیگر شهید میشود.
عصبانی شد گفت: چرا این حرفها را میزنی؟ مصطفی هر روز در جبهه است. چرا اینطور میگویی؟ چرا مدام میگویی مصطفی بود، بود؟ مصطفی هست! میگفتم: اما امروز ظهر دیگر تمام میشود. هنوز خانهاش بودم که تلفن زنگ زد، گفتم: برو بردار که میخواهند بگویند مصطفی تمام شد. او گفت: حالا میبینی
اینطور نیست، تو داری تخیل میکنی. گوشی را برداشت و من نزدیکش بودم، با همه وجودم گوش میدادم که چه میگوید و او فقط میگفت: نه!نه!
بچهها آمدند که ما را ببرند بیمارستان.گفتند: دکتر زخمی شده. بیمارستان را میشناختم، آنجا کار میکردم. وارد حیاط که شدیم من دور زدم طرف سردخانه...پایان
وحید عزیزی
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javaba
Forwarded from استاد حسن عباسی
📣📣 #هم_اکنون
▫️سخنرانی استاد حسن عباسی
🔺 موضوع: معراج نادر از انوشیروان عادل یا آدمیرال چندلر؟
🔸 به مناسبت سالگرد شهادت شهید نادر مهدوی
#پخش_زنده از:
🔹 اینستاگرام:
▫️ Instagram.com/hasanabbasi.live
🔹 آپارات:
▫️ aparat.com/hasanabbasi_ir/live
🔹 یوتیوب:
▫️ youtube.com/hasanabbasi/live
🔹 روبیکا:
▫️ rubika.ir/Habbasi_ir
🔹 سروش:
▫️ splus.ir/sapp_events/hasanabbasi_ir
🔹 گپ:
▫️ gap.im/hasanabbasi_ir
🔹 پخش مستقیم صوتی:
▫️ ydac.ir/alive
🔹 پخش مستقیم ویدیویی:
▫️ ydac.ir/vlive
استاد حسن عباسی
💠 @Hasanabbasi_ir
▫️سخنرانی استاد حسن عباسی
🔺 موضوع: معراج نادر از انوشیروان عادل یا آدمیرال چندلر؟
🔸 به مناسبت سالگرد شهادت شهید نادر مهدوی
#پخش_زنده از:
🔹 اینستاگرام:
▫️ Instagram.com/hasanabbasi.live
🔹 آپارات:
▫️ aparat.com/hasanabbasi_ir/live
🔹 یوتیوب:
▫️ youtube.com/hasanabbasi/live
🔹 روبیکا:
▫️ rubika.ir/Habbasi_ir
🔹 سروش:
▫️ splus.ir/sapp_events/hasanabbasi_ir
🔹 گپ:
▫️ gap.im/hasanabbasi_ir
🔹 پخش مستقیم صوتی:
▫️ ydac.ir/alive
🔹 پخش مستقیم ویدیویی:
▫️ ydac.ir/vlive
استاد حسن عباسی
💠 @Hasanabbasi_ir
آقای @araghchi شما به دکتر ظریف اطلاع ندادید که در برجام، کلمهی تعلیق وجود داره؟ چرا؟ دیگه چه چیزهایی رو به ایشون اطلاع ندادید؟
مهدی خانعلیزاده
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javab1
مهدی خانعلیزاده
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javab1
امشب مربی تیم ملی ایران تو برنامه بیتعارف گفت که نه قرارداد داره و نه حقوقی گرفته و حقوقش هم ۶-۷ میلیون بیشتر نیست!
وقتی ادامه داد که هیچ توقعی از کسی نداره و پیشنهادات خارجی رو هم قبول نمیکنه، من به جای مسئولین ورزش، از آقای #پژمان_درستکار خجالت کشیدم
حاج حیدر
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javab1
وقتی ادامه داد که هیچ توقعی از کسی نداره و پیشنهادات خارجی رو هم قبول نمیکنه، من به جای مسئولین ورزش، از آقای #پژمان_درستکار خجالت کشیدم
حاج حیدر
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javab1
خط فعال جریان #تحریف گره زدن مسأله توسعه اقتصادی با احیای توافق برجام است.
آنهایی که این خط را آگاهانه یا جاهلانه دنبال میکنند به این سوال پاسخ بدهند که برجام چقدر توانست به توسعه اقتصادی منجر بشود که حالا برجام بند زده بتواند؟
مسعود براتی
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javab1
آنهایی که این خط را آگاهانه یا جاهلانه دنبال میکنند به این سوال پاسخ بدهند که برجام چقدر توانست به توسعه اقتصادی منجر بشود که حالا برجام بند زده بتواند؟
مسعود براتی
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javab1
شنیده بودم روستایی در منطقه محروم اندیکا صددرصد تخریب شده، هر جوری بود که مفصل است داستاناش رسیدم به آنجا، قبل از ظهر، خانوادهای را دیدم از شیراز، ترک قشقایی، با کلی پتو و کنسرو. گفتند این روستا مال ما. برو جای دیگر.
مردم! شما واقعاً فوقالعادهاید.
محمد مالی
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javab1
مردم! شما واقعاً فوقالعادهاید.
محمد مالی
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javab1
آیا ندیدی کسانی را که خودستایی میکنند؟! (این خود ستاییها، بیارزش است؛) بلکه خدا هر کس را بخواهد، ستایش میکند.
(آیه ۴۹ نسا)
#هرشب_باقرآن
امیر فروغی
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javab1
(آیه ۴۹ نسا)
#هرشب_باقرآن
امیر فروغی
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javab1
نزدیک به ۵۰ کشته و ۱۴۰ زخمی
اونوقت شبکه طلوع رو نگاه میکردم؛ داشت در مذمت بمبگذاری در مسجد میگفت! با این شیرین بازیا تکفیر و تهدید از #أفغانستان رخت نمیبنده...
#افغانستان_تسلیت
پوریا فاضل (بدون مرز)
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javab1
اونوقت شبکه طلوع رو نگاه میکردم؛ داشت در مذمت بمبگذاری در مسجد میگفت! با این شیرین بازیا تکفیر و تهدید از #أفغانستان رخت نمیبنده...
#افغانستان_تسلیت
پوریا فاضل (بدون مرز)
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javab1
رسوایی جنسی دیگری در ورزش زنان آمریکا!
آزار جنسی در لیگ حرفهای فوتبال زنان آمریکا، لیگ حرفهای را تعطیل کرد!
چیشد؟!
اینا که چشم و دل سیر بودن،
اینا که انقدر دیده بودن همه چیز عادی شده بود براشون!
هنوزم باورتون نمیشه که از این تمدن چیزی جز چرک و نکبت در نمیاد!؟
#تمدن_نکبت
مجنون
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javab1
آزار جنسی در لیگ حرفهای فوتبال زنان آمریکا، لیگ حرفهای را تعطیل کرد!
چیشد؟!
اینا که چشم و دل سیر بودن،
اینا که انقدر دیده بودن همه چیز عادی شده بود براشون!
هنوزم باورتون نمیشه که از این تمدن چیزی جز چرک و نکبت در نمیاد!؟
#تمدن_نکبت
مجنون
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javab1
ای بابا. بد شد که :)))
سید پویان حسینپور
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javab1
سید پویان حسینپور
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javab1
فرماندهی تاریخ نیروی دریایی آمریکا در گزارشی به عملیات انهدام کشتی بریجتون توسط شهید #نادر_مهدوی پرداخته. دو تا اعتراف غرورانگیز داخل این گزارش هست:
(١ و ٢ صرفا بدون تغییر ترجمه شده است)
١. ایرانیان از هوش بسیار خوبی در مورد حرکت نیروهای آمریکایی بودند!
٢. نتیجه عملیات یکی از ننگین ترین عکسها در تاریخ نیروی دریایی ایالات متحده بود که نشان داد بریجتون در حالی وارد کویت شد که اسکورت هایش در پشت آن بودند و ظاهرا از این نفتکش بعنوان "مین روب" برای محافظت از خود استفاده کرده اند! دیگر این فرض که ایرانی ها "جرات نمی کنند" از بین رفت!
سیّدایمان بِیدُختی
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javaba
(١ و ٢ صرفا بدون تغییر ترجمه شده است)
١. ایرانیان از هوش بسیار خوبی در مورد حرکت نیروهای آمریکایی بودند!
٢. نتیجه عملیات یکی از ننگین ترین عکسها در تاریخ نیروی دریایی ایالات متحده بود که نشان داد بریجتون در حالی وارد کویت شد که اسکورت هایش در پشت آن بودند و ظاهرا از این نفتکش بعنوان "مین روب" برای محافظت از خود استفاده کرده اند! دیگر این فرض که ایرانی ها "جرات نمی کنند" از بین رفت!
سیّدایمان بِیدُختی
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javaba
در زلف چون کمندش، ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت
اینجا #قندوز، دهها تن از برادران شیعهی هزارهی ما را در مسجد به شهادت رساندند #عند_ربهم_یرزقون
جواد نیکی ملکی
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javab1
سرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت
اینجا #قندوز، دهها تن از برادران شیعهی هزارهی ما را در مسجد به شهادت رساندند #عند_ربهم_یرزقون
جواد نیکی ملکی
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javab1
شب توی سنگر نشسته بودیم و چرت می زدیم
شب مهتابی زیبایی بود
فرمانده اومدتوی سنگر وگفت:
اینقدر چرت نزنین ،تنبل میشن
به جای این کاربریدخط اول، یک سری به بچه های بسیجی بزنین
بلندشدیم ورفتیم به طرف خاکریز های بلندی که توی خط مقدم بود
بچه های بسیجی ابتکارخوبی به خرج داده بودن
مقدار زیادی سنگ و کلوخ به اندازه ی کله ی آدمیزاد روی خاکریز گذاشته بودند
که وقتی کسی سرش را از خاکریز بالا می آورد
بعثی ها آن را با سنگ و کلوخ اشتباه بگیرند و اون رو نزنن
اما بر عکس ما خیال می کردیم که این سنگ ها همه کله ی رزمنده هاست
رزمنده هایی که پشت خاک ریز...
کمین کرده اند و کله هایشان پیداست
یک ساعت تمام با سنگ ها و کلوخ ها سلام و علیک و احوالپرسی کردیم
و به آنها حسابی خسته نباشید گفتیم و بر گشتیم !
صبح وقتی بچه ها متوجه ماجرا شدن تا چند روز ، بهمون می خندیدند 😊
م - رضا یوسفی 🇮🇷
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javaba
شب مهتابی زیبایی بود
فرمانده اومدتوی سنگر وگفت:
اینقدر چرت نزنین ،تنبل میشن
به جای این کاربریدخط اول، یک سری به بچه های بسیجی بزنین
بلندشدیم ورفتیم به طرف خاکریز های بلندی که توی خط مقدم بود
بچه های بسیجی ابتکارخوبی به خرج داده بودن
مقدار زیادی سنگ و کلوخ به اندازه ی کله ی آدمیزاد روی خاکریز گذاشته بودند
که وقتی کسی سرش را از خاکریز بالا می آورد
بعثی ها آن را با سنگ و کلوخ اشتباه بگیرند و اون رو نزنن
اما بر عکس ما خیال می کردیم که این سنگ ها همه کله ی رزمنده هاست
رزمنده هایی که پشت خاک ریز...
کمین کرده اند و کله هایشان پیداست
یک ساعت تمام با سنگ ها و کلوخ ها سلام و علیک و احوالپرسی کردیم
و به آنها حسابی خسته نباشید گفتیم و بر گشتیم !
صبح وقتی بچه ها متوجه ماجرا شدن تا چند روز ، بهمون می خندیدند 😊
م - رضا یوسفی 🇮🇷
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javaba
لیگ فوتبال زنان آمریکا به علت موارد متعدد آزار جنسی تعطیل شد
اگه از اول به حرف غربزدههای ایران گوش میدادن و زن و مرد رو مختلط میکردن و حجاب رو آزاد میکردن، الان همه چشم و دل سیر شده بودن و این مشکلات پیش نمیاومد!
ایشیخاکی
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javab1
اگه از اول به حرف غربزدههای ایران گوش میدادن و زن و مرد رو مختلط میکردن و حجاب رو آزاد میکردن، الان همه چشم و دل سیر شده بودن و این مشکلات پیش نمیاومد!
ایشیخاکی
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javab1
۴ ماه پیش بیبیسی از سر خیرخواهی تبلیغِ تزریق #واکسن به نوجوانان ایران را میکرد، آنهم از نوع مدرنا. دیروز این واکسن در چند کشور اروپایی، دقیقا برای همین رده سنی ممنوع شد. تف بر شرف نداشته سگانی که جان مردم را به استخوانی از طرف #مافیای_دارو میفروشند
ایلخـــــان | EELKHAN
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javaba
ایلخـــــان | EELKHAN
🔻کانال توییتری حاضرجواب🔻
@Haazer_javab1
instagram.com/Haazer_javaba